ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

بارانی که دوست داشت برف باشد...

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۵:۴۱ ب.ظ

همیشه نگران تمام شدن برفم. 

چه در دوران کودکی، و چه الان... امروز، وقتی بعد از مدتها برف لطیف و ملیحی باریدن گرفت.


برعکس، هیچوقت نگران تمام شدن باران نیستم! 

انگار سخاوت بارانی آسمان، بر سخاوت برفی اش پیشی گرفته


برف، از آن اختراعات معرکه ی خداست، می بارد تا فطرت خفته ی آدمها را بیدار کند. 

می بارد تا کودک درون آدمها دستکش هایشان و چکمه هایشان را بپوشند و کمی سر به سر خشونتِ دنیای همدیگر بگذارند!


عاشق برفم...

حتی اگر سر صبح با چشمانی پف آلود، سر بیرون رفتن از خانه و رفتن به آزمایشگاه،با حضرت آقا چانه بزنم! 

او نگران لیز خوردن من روی پله هاست و من نگرانِ تمام شدن برف و راه نرفتنم زیر بارش عاشقانه اش تا سال دیگر... شاید هم چندین سال دیگر...


گرچه برف شهرما آنقدرها لطیف بود که با باران هیچ تفاوتی نداشت و به عبارة اخری، بارانی بود که دلش میخواست برف باشد (به قول آبجی زهرا بارانِ جامد) ، اما همین قدر هم خدا را شکر...


صبح وقتی طبق عادت مالوف نگران تمام شدن و جمع نشدن برف بودم، آیه ای از قرآن عزیز به یادم آمد:

 

«و اِن مِن شیءٍ اِلّا عندنا خزائنه و ما ننزّله اِلّا بقَدَرٍ معلوم... سوره حجر،آیه 15» 

و هیچ چیزی وجود ندارد، جز این که خزائنش در دست ماست... و ما جز به مقدار معین از آن را نازل نمی کنیم...


آرام شدم. دیگر نگران بند آمدن برف نبودم.

پس حتما رزق شهر من از برف، همین چند دانه بارانی ست که برای دلخوشی مردمِ من، خودش را به برفی زده بود. 

خدایا شکرت به خاطر این روزیِ اندکِ دوست داشتنی :)



پ.ن: از تهران خوشم نمی آید. هیچ وقت خوشم نمی آمده... نه که از مردمانش! بلکه از ذات و ماهیت شهرش... از قوطی کبریت بودنش در عین فراخ بودنش! از بی در و پیکر بودن و بی اصالت بودنش خوشم نمی آید. و قاعدتا هیچوقت هم به مردمش غبطه نخورده ام.
امروز اما غبطه خوردم. وقتی از تلویزیون چهره ی بلوارها و پارکهای سفیدپوشش را دیدم، و درختهای کاج کریسمسی اش و تصور این که زیر یکی از همین درختا بنشینم و کسی برفِ سنگینش را بتکاند روی کله ام. و من زیر برف ها دفن شوم! آه... 
امروز از معدود روزهایی بود که پیش خودم گفتم: خوشا بحالت، ای تهرانی!!!


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۹)

یادمه زمون دانشجویی اینجا بیشتر برف میومد. امسال ولی خبری نبود. :)

پاسخ:
آخرین باری که برف خوبی اومد محیای چهارساله ی ما، سه ماهه بود. 
آخرین آدم برفیمون برمیگرده به همون موقع!
اصلا شنیدم نظام به خزائن برف دسترسی پیدا کرده و سهم ایران را اضافه کرده! :)
پاسخ:
به ما که چیزی نماسید!

ما کویرنشینان گنجشک روزی هستیم :|
سلام بر ام شهرآشوب
روزهای برفیتان خوش باشد :)
ان شاءالله که زمستان پر ملات از برف داشته باشید
موفق باشید
پاسخ:
ممنون. 
ان شالله که زمستان شما هم شاد و خوش  باشه
خب منم همون حدودا اینجا دانشجو بودم. :)
از 89 تا 93
پاسخ:
بله. دقیقا همون موقعا بود. سال 92 
خییییلیییی لطیف نوشته بودی
خییییییلیییی دلنشین بود
شهر ماهم همینطوره الان به لطافته نوشته شما
بارانی ست که دوست دارد برف شود
پاسخ:
متشکرم دوستم ^__^

همین که همین قدر بهمون محبت داره برامون کافیه :)
  • خونه مادری
  • حس متن شما رو من درباره بارون داشتم
    توی محله ما همه پسر بچه ها داشتن و موقع بارون سر کله‌شون توی کوچه ها پیدا میشد و یه بازی دست و پا می کردند

    از برف، قشنگی کارت پستال هاش نصیبمون بود

    درباره پی نوشت : عینا همان حس پاراگراف اولو دارم
    پاسخ:
    البته حالا که خوب فکر میکنم میبینم شهر ما همچین در باران هم سخاوتی نبوده! 

    خودشو کشته امسال یه بار یه بارون نصفه نیمه داده به ما
    دارم دیوونه میشم :((
    همه جا برف باریده جز اینجا که بارون هم نمی‌باره :|
    پاسخ:
    دقیقا کجا هستید شما؟
    اگر به خدا بود(اگه کفر نباشه) که الانم نمیخاست برسرما بارونی بباره بشر دوپا گویا ابرا رو باردار کرده بید!!!!(البته شنیدم منم)به قول محسن فصل تخم ریزیه ابرام دیگه باردارشدن
    پاسخ:
    آخه به ما آدما هم هست. گناه میکنیم بارون نمیاد

    دیروز پیش خودم میگفتم ما کاشونیا از تهرونیا که دیگه گناهکارتر نیستیم!!
     :|

    گنجشک اتفاقا خیلی برف دوست داره :)
    پاسخ:
    هرکی هرچی دوست داره ازش منع میشه!
  • مریــــ ـــــم
  • واای ام شهر اشوب چقد خوب تونسته بودی حس منو بیان کنی
    دقیقا همینشکیلم
    دمت گرم

    پاسخ:
    ما بچه های کویر فک کنم هممون همین شکلی هستیم! برف ندیده !!

    عوضش تا دلت بخاد آفتاب و هوای صاف داریم. چیزی که تهرانی ها در حسرتش می سوزن!! (ام شهرآشوب در حال آب کردن دل پایتختی ها)
  • مریــــ ـــــم
  • چقدم دلشون سوخت واقعا
    :|
    پاسخ:
    دو سه روز دیگه که آلودگیهاشون برگرده یادشون میاد :)) 

    اونوقت عید همه شون سرازیر میشن کاشون و شمال :|

    ما که یه سری فامیل تلپ داشتیم هر عید عین سیزده روز رو خودشونو مینداختن کاشون :|
  • مریــــ ـــــم
  • :))
    لازمه بگم امروز کرمان تقریبا سفید بود
    البته الان همشون اب شدن
    پاسخ:
    خب خدا رو شکر کن. چون اینجا به سفید شدن هم نرسید!!
  • فاطمه لاله دشتی
  • رشت هم هیچ گونه برفی نبود 
    شاید در حد برف شادی ...
    هیی
    پاسخ:
    شماها که دیگه از بارون آبادین! 
    ماهاییم که برف و بارون ندیده ایم :|
    چقدر قشنگ نوشتید درباره این بارون برفی (: 
    پاسخ:
    شکرا جزیلا جدا :)
    ما خودم که ساکن تهرانیم دل خوشی از تهران نداریم :) ولی برف واقعا بعد مدت هاا بهمون چسبید البته من بخاطر کسالت نتونستم برم ازش استفاده کنم :(

    سلام 
    ایام تسلیت
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام. همچنین تسلیت به شما

    ان شالله برف بعدی!
  • آسـوکـآ آآ
  • اینجا هم برف کم بارید
    برعکس آمادگی های اضافی که هی اعلام کردن داریم
    برف خیلی کم بارید
    حتی نشد تو دست بگیریمش.
    ولی باز شکر که بارید
    شکر که کشاورزا آب دارن
    شکر که کمی از بار خشکسالی کم شد
    فقط کمی...
    پاسخ:
    اینجا به لطف خدا دوشب پیش دوباره یهویی برف بارید و هممونو غافلگیر کرد. 
    این بار دیگه برف جمع شد یه برف بازی حسابی کردن مردم 

    الحمدلله . همین روزی هم حقمون نبود با اینهمه گناه
    منم برای همین از تهران فرار کردم


    سربزنید
    پاسخ:
    کار خوبی کردین واقعا!
    سلام
    حالت خوبه مامان نی‌نی؟ نی‌نی‌ِ بیانی ما چطوره؟ :) نیومده هنو؟ بیا خبر تولد بهمون بده! ما شیرینی می‌خوایم ^_^
    پاسخ:
    سلام تسنیم جان
    نی نی هنوز نیومده. ولی کچل کرد منو!
  • مدیون زهرا سلام الله علیها
  • ما گوشه نشینان غم فاطمه هستیم / محتاج عطا و کرم فاطمه هستیم/
    یک عمر چو شمع گر بسوزیم کم است / دل سوخته عمر کم فاطمه هستیم/
    سلام علیکم التماس دعا
    پاسخ:
    سلام :) 
    و ممنون
    و محتاجم بدعات
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی