ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

خرخرو هم رفت!

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۴۷ ق.ظ
کتاب خرخروی عرعرو هم پاره شد... توسط علی... اونم ساعت یک نصفه شب...

درحالی که پسرک کتاب رو آورده بود توی رختخواب تا براش بخونم، یهو به سرش زد که ببینه چطور میشه اگه این طرف صفحه رو بگیره بکشه و به اونور صفحه نزدیکش کنه!! که ناگهان برگه ی کتاب پاره شد. و علی با تعجب نگاهش کرد.

 گفتم پسرم! کتابت رو پاره نکن، خراب میشه ها!!! نگاهی به من کرد و بعد انگار که یهو یه چیزی یادش اومده باشه، زد زیر گریه!! حدود دودقیقه گریه کرد، بعد دوباره کتاب رو برداشت و صفحه ی بعدی رو پاره کرد. و صفحه ی بعدی و صفحه ی بعدی ( و من هم به دلیل انزجاری که نسبت به این کتاب داشتم اجازه دادم تا کاملا ماموریت خودشو انجام بده!!)

همه ی صفحه های کتاب که ورق ورق شد، ناگهان برای بار دوم زد زیر گریه و این بار حدود یک ربع گریه کرد! و روی صحبتِ تمام جیغهاش من بودم!!! و من نتونستم حالیش کنم که :"عزیزم! خودت پاره ش کردی! مگه من مقصرم که الان فریادش رو سر من میزنی؟! اون موقعی که بهت میگم مواظب باش پاره ش نکن، گوش نمیدی! الان که خرابش کردی اومدی سر من خالی میکنی؟!" 

نتونستم حالیش کنم و فقط سکوت کردم تا گریه و سوگواریش تموم بشه و خوابش ببره! و بهش قول دادم فردا صبح براش کتابش رو بچسبونم...

و یاد خودم افتادم...
و همه ی روزهایی که گناه کردم... خراب کردم... گند زدم... و بعد گریه ام به آسمون بلند شد و از خدا طلبکار شدم که ای خدا!!! آخه چرا؟؟؟ آخه چرا من؟؟؟ و لابد خدا از لابلای قلبم داشت میگفت آخه عزیزم! خودت کردی! خودت گند زدی! چرا الان مخاطب جیغ و فریادهات منم؟؟؟

و خدا هیچوقت نگفت...و فقط صبر کرد تا من سوگواریهام تموم بشه و فردا صبح، دوباره با بردباری و گذشت، کتابِ پاره رو برام بچسبونه!


  • موافقین ۸ مخالفین ۱
  • ۹۸/۱۰/۲۶
  • ۱۸۱ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۰)

  • دختـرِ بی بی
  • :)

     

    :(

    پاسخ:
    یعنی هم خنده هم گریه؟
  • میرزا مهدی
  • الان بلند بشم برای این مطلبِ فوقالعادتون یک دقیقه دست بزنم. پاشم.

    پاشم دیگه.

    خعله خوب دیگه پاشم....

    یا عّلی پاشم دیگه...

    اِهْم هوووف پاشم؟

    پاشدم دیگه. آهان . 

    عالی بودی واقعا :)

     

    پاسخ:
    حالا اگه حال ندارین زحمتتون نمیدیم! 
    نشسته هم دست بزنید قبوله

    +ممنون. سلامت باشید

    واقعاا که تو انزجار خودت از کتاب رو آخرش یه جوری نشون دادی گذاشتی بچه پاره بکنه 

    هعی از دست خدااااا نه بهتره بگم  از دست خودمون....

     

    +یکی از خوبی های بچه ها اینه که زود یادشون میره

    پاسخ:
    نه. بحث انزجار خیلی مطرح نبود البته
    کلا رفتار من با علی همینجوریه. یه بار یه حرفی رو بهش میزنم. اگه انجام نده برای بار دوم نمیگم. چون خوشش میاد از کل بامن و میره تو فاز لجبازی
    حتی گاهی میره روی موتورش میایسته. یه بار بهش میگم نرو میخوری زمین. اگه گوش نداد صبر میکنم تا بخوره زمین و خودش به این نتیجه برسه که نباید میرفته

    +الان که خوابه. باید کتابه رو ناکوت کنم که باز یادش نیاد!!
  • آقای گوارا
  • انگار فقط حالِ من تنها نبوده ... [لبخند]

    پاسخ:
    بله. بقیه هم گویا تحت تاثیر قرار گرفتن :)

    ادم هیچوقت نمیدونه دو خط اخر پست شما قراره به چی ختم بشه و من هر دفعه شوکه میشم و چشام پر اشک میشه...

    پاسخ:
    ممنونم 
    نظر لطف شماست :)

    ای کاش از اونیکه یه کم اون ورتر داشت التماس میکرد و میگفت بخدا خسم بگیر بخواب علی هم مینوشتی!!!

    یعنی امکانش هس آیا از ساعت یک به بعد آموزس به بچه رو تعطیل کنید؟!!

    پاسخ:
    ما مخلص اونی که اونورتر خوابیده هم هستیم!
    منتها متاسفانه تربیت و مهر مادری روز و شب نمی‌شناسه!
    .
    پاسخ:
    الان این نقطه نظر بود؟؟

    آره مگه نشنیدی میگن از نقطه نظر من 

    این دقیقا نقطه نظر منه😁😁😁😁

    پاسخ:
    با نقطه نظرت موافقم :))
  • مریم بانو
  • من به افتخار علی کوچولو دست میزنم:))

     

    چون اول کتابو پاره کرده بعد گریه سپس ادامه نابودسازی کتاب

    ودرنهایت بازگریه!

     

     

    پاسخ:
    به افتخارش دنیا باید یک دقیقه سکوت کنه!
  • مهر نویس
  • کتابای منم پاره ان 

    منتظرم

    هنوز صبح نشده انگار...

    پاسخ:
    اندکی صبر، سحر نزدیک است...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی