ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

حریمِ خصوصی

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ق.ظ

حضرت آقا رفیقِ نجارشو آورده خونه، تا درِ دوتا از باکس های حیاتی خونه رو قفل بزنه... باکسِ میزِ آرایش و باکسِ جالباسی

این دوتا باکس، گرچه در خونه های دیگه برای نگهداریِ کفش های گرون قیمت و کیفهای مجلسی استفاده میشن، ولی تو خونه ی ما تغییرِ کاربری دادن به نگهداریِ مدارکِ مهم و پوشه ی بایگانیِ فاکتورهای داداش کارفرما و کفش های دامادیِ حضرت آقا و عروسیِ من!

جالب اینجاس که ما فکر میکردیم این کمدها فضای امن و خصوصیه لابد! ولی اون دویست باری که علی همه ی مدارک رو از باکس ریخت بیرون و وسطش نشست به بازی، و اون صد باری که با کفش های باباش یهو وسط هال، روی فرشا ظاهر شد، و اون ده باری که گذرنامه هامونو تو کاسه آبگوشت پیدا کردیم، و اون یه باری که عکس شناسنامه ی منو کند و اومد نشونم داد و با ذوق گفت: آمّا (مامان)...و مجموعه ی این اتفاقا به ما ثابت کرد که با وجودِ این پسر، هیچ فضای امن و خصوصی وجود نداره، علی مردِ ناممکن هاست...

ولی اون اگه علیه، ماها مامان بابایِ علی هستیم، ما امروز، با زدن قفل به هردوتا باکس، همه ی توطئه ها رو خنثی کردیم...

و البته سه تا طبقه هم زدیم تو جالباسی، و اوشون رو هم تغییر کاربری دادیم به کتابخونه و من  که عاشقِ کتابخونه م، هربار میرم آینه رو باز میکنم و کلی ذوق میکنم از دیدن طبقه ها:)


  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • ۹۸/۱۱/۲۸
  • ۱۶۷ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۶)

  • آقای گوارا
  • we will win ! [خنده]

    پاسخ:
    حالا فعلا یه کم دلمون خوش باشه تا بعد که بره سراغ کشوها!

    اووووووووووه خواهر، هنوز دختر نداری که بدونی حریم خصوصی یعنی چه

    حریم خصوصی یعنی خیلی از لباسهات رو اول اوشون پرو کنه، بعضیاش رو حتی خودت اجازه پوشیدن پیدا نکنی، بعضیاش رو هم انقدر بهونه بگیره که چرا مثلش رو نداره که جرات پوشیدن پیدا نکنی

    کفش های عروسی که نگو! خاطره بود خاطره تر شد، انقدر پوشید که همه چرم هاش رو به صورت مولکولی از روی فرش جمع کردیم،

    دیگه بقیه موارد خانومانه هم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

    تلفن هات که چک میشه، پیام ها نیز، فضای مجازی که نگو

    حالا قبلا باید توضیح میدادی و خب گاهی این وسط یه سانسورهایی رخ میداد، از وقتی باسواد شده که دیگه این اپشن هم از دست رفته و تا میای به خودت بیای بلند میپرسه چرا به فلانی فلان حرف رو میزنی؟!!! و مگه میشه یه دهه نودی رو به این راحتی ها پیچوند!!

     

    حالا فعلا اینارو داشته باش، تا ایشالا بعدا خودت از حریم خصوصی خودت و دخترت تعریف کنی:)

    پاسخ:
    ای بابا، دلا پره :((
    نسل سوخته که میگن ما شصتیاییم ها، هم از بچه ها خوردیم هم از ننه بابا ها!

    خدا حفظش کنه دختر گلتونو، و ایضا یکیش رو هم به ما عطا کنه :)
  • میرزا مهدی
  • ولی اما شما خبر ندارید که اگر علی ساربونه میدونه شترش رو کجا بخوابونه :)) قفل؟ شوخی میکنین با بچه؟ قفل؟ :)) با یه قفل کوچولو؟ چرا انقدر تحقیرش میکنین؟ با توجه به شرح حالی که از ایشون شنیدیم، شما باید جوشکار میاوردین

    پاسخ:
    حالا این علی هم چنان ساربونیه که کسی جرأت نداره بگه شتر رو کجا خوابوندی!

    کمد چوبی رو هم میشه جوش داد؟؟
  • کاکتوسِ خسته
  • علیِ ما بیشتر از مدارک به آشپزخونه علاقه داشت و حتی موقع درست کردن غذا روی اپن مینشست و به مامانم نگاه میکرد!

    کتریمونم کیف دستیش بود! روی دوشش مینداخت و طول و عرض خونه رو طی میکرد!!!

    پاسخ:
    البته از عجایب علی ما اینه که خودش یه پا آشپزه! طوری که من جرأت ندارم به قابلمه های خودم دست بزنم!

    خدا همه ی علی ها رو حفظ کنه :)
  • میرزا مهدی
  • اگر جلو علی رو بخوای بگیری باید جوش دادD:

     

    پاسخ:
    خدا رو شکر که یکی علی رو خوب شناخت!

    خدا ازین علی ها نصیب ما نیز کناد

    ولی قبلش اعصاب فولادین رو عطا کنه حتما

    پاسخ:
    البته همه ی علی ها هم اینقد کنجکاو و بلا نیستن، 
    ولی در هر صورت بچه حوصله میخاد
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی