ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

دستکشِ سفید!

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ب.ظ

مامان اومده دنبالم، علی رو بردیم مطب دکتر
بچه بغل، خواستم دکمه آسانسور رو با منتها الیه پشتیِ چادرم بزنم، مث بت من اومده جلو میگه تو دست نزن! بذار من با دستکش دکمه رو میزنم!
موقع باز کردن در آسانسور باز میگه صبرکن صبرکن من باز کنم!
رفتیم بالا، دستگیره ی در رو گرفته بازکرده، میگه مگه نگفتم تو دست به جایی نمال ؟!


بعد دقائق!
نشستیم تو اتاق انتظار، علی زده به غن غن، مامان میگه علی رو بده بغل من!
میگم مامان! اون دستکشای سفیدِ پارچه ایِ شما، خودش اصلِ جنسِ کروناست!
میگه عه! دستکشای من تمیزه! از اون موقعی که از خونه اومدم بیرون، فقط مالیدم به فرمون ماشین!

من:  :|
مامان: :/
ویروسِ گرامی: :))))
وزیر بهداشت: :(((((

یعنی مامانِ من با این نحوه ی رعایتِ بهداشت فردیش، فصلِ جدیدی رو در بابِ مبارزه با کرونا بازکرده!


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۷)

  • قاسم صفایی نژاد
  • خدا حفظشون کنه :)

    پاسخ:
    ممنونم :)

    سلام

    عزیزمممم خدا حفظشون کنه...

    جالبه شما مراقب فرزندت بودی ایشونم مراقب فرزندش... چه دنیاییه دنیای مادرا !

     

    مامان من شاکی بود که بابات وقتی میره بیرون فقط یه دستش دستکش میگذاره میگه خوب با همین یه دست کارامو می کنم دیگه :|

    پاسخ:
    سلام

    نکته ی جالبی رو دقت کردید:)

    خدا حفظشون کنه
    حالا دستکش خیلی مهم نیست، مهم مدام شستنشه

    راستی علی آقامون که خوبه ان شاء الله؟  بلا دور باشه...

    پاسخ:
    الحمدلله، خوبه
    سرفه میکرد وتب داشت اندکی
    بردمش دکتر،چرک خشک کن داد، بعد دیدم دندونای آسیابش داره درمیاد

    سلام مومن. جزاکم الله خیرا

     

     

    از دست این مادرها(لبخند)

     

    مادر بنده هم با هزار تا چادر چاقچور و دستکش به دست، رفته بودم بیرون...بعد که اومد دیدم یه سری خرید کرده بود و چادرش را با دندون گرفته بود(لبخند)

    بعد هم هویج و گوجه گرامی را محترمانه  و بدون روتوش! گذاشت یخچال(لبخند)

    هیچی دیگه کلی کلاس آموزشی مروری گذاشته شد(لبخند)

     


    عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب

    یا علی

     

    پاسخ:
    سلام
    خدا حفظشون کنه

    واقعا تقصیری ندارن، خیلی سر در نمیارن از سیستم ویروس و انتقالش

    این پست از یه نظر برا من خیلی خوشحال کننده بود خوندنش حس خوبی بهم داد خودت میدونی چرا میگم خوب بود...

    پاسخ:
    واره واقعا حس خوبی بود، خیلی
    کاش این حس دائمی باشه

    جانم مادر،

    همون عشق و اخلاصش بسه برای نابودی کرونا.. :)

    پاسخ:
    ان شالله که نابود بشه بره پی کارش
  • دختـرِ بی بی
  • واییی خدا من چقد عاشق مامانام کلا:))

    علی خوبه؟سرماخورده؟

    پاسخ:
    :)) مخصوصا تو این کرونا مامانای جدیدی رودیدیم!

    نه، دندون درمیاورد، سرفه میکرد

    نتونستم واسه این پست لایک نزنم

    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    خوش آمدید :)
  • میرزا مهدی
  • دکمه آسانسور:|

    :)))

    پاسخ:
    دکمه نداره؟ کلید داره؟؟
  • مریــــ ـــــم
  • حالا دیگه دو سه کیلو کورونا این حرفارو نداره :))

    پاسخ:
    والا!
    واسه چی ملت انقد ترسیدن؟!
    الکی مثلا من شجاعم!

    بازم بنویس این مدل رو خیلی خوبه

    پاسخ:
    ممنونم
    سعی میکنم حتما
    جالبه که اکثرا یه جور دیگه برداشت کردن از پست

    سلام

    آخ آخ این دندون در آوردن بچه ها خیلی سخته... زینب منم سر هر دندونش کلی وقت تب می کرد! و جالبه دکترا خیلیاشون نمی پذیرن که تب مال دندونه، الکی به بچه دارو میدن!

    پاسخ:
    سلام دوباره
    واقعا نمیدونم چه اصراریه که نپذیرن! ما هروقت هر دندونی تو دهن بچمون سبز شد، قبلش یه تب و سرفه و آبریزش داشت حتما
  • مریــــ ـــــم
  • البته ناگفته نماند منم گرخیدم :))

    پاسخ:
    هیچ راه گریزی نیست دختر! 
    کرونا همه جا میره، فقط باید تو خونه موند

    سلام ممنون از خوشامدگویی :) 

    منو که میشناسی؟ 

    پاسخ:
    بله میشناسم
    خوشحال شدم از دیدن نظرت
  • دچارِ فیش‌نگار
  • منم نتونستم :))

    پاسخ:
    همتون یه وجه دیگه ی قضیه رودیدید، جالب بود برام
  • دچارِ فیش‌نگار
  • :/

    پاسخ:
    :|
  • میرزا مهدی
  • ببینا...

    خودتون گفتین دکمه که:))

    پاسخ:
    آخه دیدم از دکمه گفتنِ من تعجب کردین. گفتم شاید اشتباه گفتم :|
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی