جودی ابوتِ عزیز!
جودی آبوت عزیز سلام.
رسم بر این بود که همیشه تو نامه بنویسی، اونم برای بابالنگ دراز، اما این دفعه من میخوام نامه بنویسم. اونم برای تو
از بچگی، تو تمامِ شخصیت های کارتونی که میشناختم، فقط با تو همزادپنداری می کردم. نمی دونم چرا. نمیدونم چی بین ما مشترک بود. شاید همین سرخوشی و سهل گیری دنیا، شاید همین احساساتی بودنت، همین که یه لحظه انقدر انرژی داری که میتونی دنیا رو منفجر کنی، و یه لحظه انقدر داغونی که فقط صدای هق هق گریه و لرزش شونه هات میتونه دلت رو آروم کنه. همین که در عین سختی، بلدی شاد باشی.
خوشحال باش که تنها رمانِ خارجی که خوندم، رمان تو بود. و من با خوندن اون رمان، به یه لذتِ عمیقِ درونی رسیدم.
راستش، بچگیِ منم دقیقا مثل تو بود. با اتفاقاتِ کوچیک دلگرم بودم. با چیزای ساده غرقِ شادی میشدم. یه سرخوشِ به تمام معنا. و چقدر از این ویژگی خوشحال بودم. و چقدر دوستانم به خاطر همین شادی و سرخوشی بهم غبطه میخوردند.
و شاید همین بود که من خودمو یه جودی ابوت میدیدم.
جودی عزیز
من در گذشته، آدمِ بی مشکلی نبودم. منم مثل تو کودکیِ آرومی نداشتم. شاید بتونم بگم مشکلاتم چندین و چندین برابرِ الان بود. ولی شاد بودم. خدا توی تک تکِ لحظه هام موج میزد.
من در نوجوونی، با خوندنِ یه بیت از حافظ غرقِِ خدا میشدم. با گلهای باغچه حرف میزدم، براشون قصه میگفتم. و از ته دل احساسِ خوشبختی میکردم...
منم مثل تو، زندگیِ پرمشقتی داشتم. تا اینکه بابالنگ درازم اومد و زندگیم رو زیرورو کرد. و ناگهان همه چیز در من آروم شد... مشکلات هنوزم بود، هنوزم هست... فقط من آرومتر شدم.
و ازین بابت به شدت از خدا سپاسگزارم.
دوست من
در حال حاضر، یه چیز وجود داره که خیلی آزارم میده. و اونم اینه که مثلِ قبل، مثلِ روزهای پراز سختی، نمیتونم احساسِ نابِ شاد بودن رو داشته باشم. شاید این اثرِ گذشتِ زمان و بالارفتن سن باشه. ولی این روزها دارم سعی میکنم باهاش مقابله کنم.
پ.ن1: بابالنگ درازِ من... ممنونم به خاطرِ بودنت :)
پ.ن2: ممنونم از دختر بی بی. به خاطر دعوتش :) راستش تا حالا کسی منو به چالش دعوت نکرده بود:| نمیدونم چرا! ولی خیلی حس خوبی بود. اینکه از اعماق دلت، حرفات رو بکشی بیرون حس خوبی داد :)
فکر میکنم اکثر دوستان به چالش دعوت شدن و من دیگه مهمونای آخری بودم. ولی دوست دارم که سبو حتما نامه بنویسه، نویسنده ی وبلاگ سایه خودش میآیه، خانم نادم، هومورو و همه ی دوستان دیگه که الان اسمشون در خاطرم نیست.
- ۹۸/۱۲/۲۴
- ۳۵۷ نمایش
بابا لنگ دراز حضرت آقاست؟:)
خواهش میکنم رفیق جان