ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

نود و هشتی که گذشت

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۲۱ ب.ظ

قرار شد از خوبی های سال 98 بگیم. چقدر حس قشنگیه که فکر کنی به خوبی های یه پدیده، یه زمان، یا یه آدم... بگردی از بین همه ی ناخوشی هاش، خوشی ها رو سوا کنی و بنویسی...


حالا که خوب فکر میکنم، سال 98 اونقدرا هم تلخ نبود. گرچه تلخی های زیادی داشت.

*ما تو این سال، به لطف خدا دوبار رفتیم پابوس حضرت رضا (علیه السلام) و هر دوبار بهمون خوش گذشت.
بار اول روزهای ابتدایی سال، با خانواده، و بار دوم روز عرفه، با کاروانی به ریاست حضرت آقا.

*اولین شمالِ عمرم رو هم تو همین سال رفتم.

*و اربعین... کربلا... 
در حالی که فکر میکردم دارم سخت ترین تصمیم زندگی رو میگیرم که میخوام با بچه ی یه سال و نیمه برم، و به نظرم این سفر مشکلترین سفر عمرم میشه، اما نشد. بلکه تبدیل شد به یکی از شیرین ترین سفرها... به لطف حضرت ابا عبدالله...

* تو این سال، هرچند که قلبمون از فراق حاج قاسم به درد اومد و سوخت، ولی خداوند، قدرتِ خونِ شهید سلیمانی رو به دنیا نشون داد. بهمون فهموند که اگه اخلاص داشته باشیم، قلبِ همه ی دنیا رو مسخّر ما میکنه. و هنوز زمان لازمه تا دنیا، برکتِ خونِ این شهید رو به ما نشون بده.

*و تو این سال، خدا منت سرم گذاشت و تونستم حفظ قرآن رو تموم کنم. در حالی که عملاً از جزء بیست به بعد، هفته ای هشت بار تصمیم میگرفتم دیگه ادامه ندم، و فکر میکردم سختی های کلاس رفتن و حفظ کردن با وجودِ بچه، داره از پا درم میاره. ولی نیاورد... و خدا رو شاکرم به خاطر توفیقی که بهم داد و راهی که جلو پام باز کرد.
گرچه این تازه اولِ ماجراست. و من فقط موفق شدم به حفظِ الفاظِ کلامِ خدا. و مونده تا فهمش و اووووه چقدر مونده تا عمل... 

*کتابهای زیادی اما نتونستم بخونم. هنوز مجموعه کتاب های "منِ دیگر ما" تو قفسه است، و من هیچ برنامه ای برای شروع کردن و خوندنش ندارم... در حالی که پسرم دوسال رو رد کرده و من هنوز الفبای تربیت کودک رو هم بلد نیستم!

کتابِ رهش رو خوندم، چایت را من شیرین میکنم، تب مژگان، سه دقیقه در قیامت، 

*یکی از بهترین الطافِ خدا در سالِ 98، همین عوض کردنِ خونه بود. خونه ای که به مراتب از خونه ی قبلی بهتره و اعصاب من نیز به مراتب آرام تر... و روحیه ام به مراتب شادتر ... در حالی که فکر میکنم اگه با وجود این تمرگینه ی پیشِ رو، تو اون خونه میموندم، به حدِ جنون میرسیدم! 

*و دلخوشیِ بعدی، این بود که خواهرم بچه دار شد. بچه ای که مدتها بود انتظارش رو میکشید و با اومدنش، چشم همه ی ما رو روشن کرد. و این از اون نعمتهاییه که نمیشه شماره کرد.

*از نظر اخلاقی ولی فکر میکنم پیشرفت چندانی نکردم. هنوز همون نقطه ضعفهای قدیمی رو با خودم دارم. و دارم به این فکر میکنم که این پیشرفت نکردن، دقیقا مساویه با پسرفت کردن و از دست دادن سرمایه ی وجود. 


چیزهایی که من در این سال یاد گرفتم این بود که

1- گر صبر کنی، ز غوره، حلوا سازی... صبر... از غوره... حلوا...

2- یاد گرفتم که هیچ وقت نذارم علی، نقطه ضعفهام رو بفهمه. نباید بهش بگم فلان کار رو نکن. چون در این صورت، همه ی هم و غمش رو میذاره رو این که اون کار رو به انجام برسونه. و این هم میتونه خوب باشه و هم بد.

3- یاد گرفتم که هر ادویه ای رو به هر غذایی نزنم! هر غذایی، ادویه ی مخصوص خودش رو میخاد. فهمیدم که مثلا اگه به قورمه سبزی، پاپریکا یا گراماسالا بزنم، مزه ی دمپایی ابریِ کهنه میگیره!

و اما کرونا... 

کرونا انقدری که بدی داشت، خوبی هم داشت. 

مثل یه کوره، عیار آدمها رو به خودشون، و به بقیه نشون داد. 

مثلا یه عده رفتن دنبال احتکار، یه عده مسئولین نشستن تو خونه و یه مدت گم شدن و بعد از اینکه پیدا شدن، با ویدئو کنفرانس!! مسئولیت هاشون رو انجام دادن!  یه عده هم افتادن تو خیابونا دنبال ضد عفونی کردنِ درِ خونه های مردم، یه عده پرستار و دکتر و طلبه و بسیجی و هیئتی و ... هم جونشون رو گرفتن کفِ دستشون و رفتن سرِ پستشون، و البته یه عده شون هم پستشون رو خالی کردن! 

یه خوبیِ دیگه ی کرونا هم این بود که به یادِ من آورد که یه مادرم. و باید برای اوقاتِ فراغت فرزندم برنامه داشته باشم. پس من رو به فکر وادار کرد که محیط خونه رو شاد کنم. که سرچ کنم تو اینترنت که چه بازیهایی میشه کرد با یه بچه ی دوساله! راستش کرونا به یادِ من آورد که در قبالِ شادیِ بچه م مسئولم، و هرچند که یه عالمه کار داشته باشم، بازم نمیتونم از زیر بار مسئولیتِ خودم شونه خالی کنم. 

کرونا! ازت ممنونم.

خدایا قبل از همه، از تو ممنونم :)



  • موافقین ۷ مخالفین ۱
  • ۹۸/۱۲/۲۷
  • ۲۲۱ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۶)

سلام

اول خیلی تند و سریع بگو...

آیاااااا مدیر بلاگ پسرخاله ی شماست؟ چرا شما تونستی مطلب بنویسی ولی من دقیقا همین‌موضوع رو‌نوشتم نگذاشت ارسال کنم؟ زود تند سریع اعتراف کن...

:)))

پاسخ:
سلام

پسر خاله که نه، دوماد خالمه :))
منم چندبار امتحان کردم نشد، در وقتی دیگر امتحان کردم شد!

کرونا مچکریم!!!!!

پاسخ:
شماهم متچکرید؟

خیلی تبریک میگم برای حفظ قرآن واقعا عالیههه:)))

پاسخ:
متشکرم
اگه به خودم بود خیلی وقت پیشا ولش کرده بودم، خواست خدا بود، ان شالله که توفیق عملشم بده

متچکر که نیستیم ^_-

ولی متشکریم

فقط دلم واسه یه زندگی عادی تنگ شده به انضمام رفتن به حرم :( وگرنه مشکل دیگه ای باهاش ندارم :/

پاسخ:
واقعا دلتنگی هم داره

منم دلم برای زندگی عادی خیلی تنگ شده، ولی از طرفی این فرصت تو خونه موندن رو مثل یه اعتکاف، یه فرصت طلایی میدونم. خداکنه ازش استفاده کنیم

به به خوش به سعادتتون که قرآن رو حفظ کردید... من هی می رم حفظ میکنم و هی ول میکنم دوباره حفظ دوباره کنار گذاشتن ... یه همچین آدم قوی الاراده ای هستم😐

پاسخ:
راستش از اول که شروع کردم مدام به خودم میگفتم این آخرین فرصت منه برای حفظ، فکر میکردم اگه الان حفظ رو تموم نکنم بعدا ممکنه دغدغه های زندگی و بچه های بیشتر، اجازه نده. البته اول از همه همون توفیق خدا بود

چند سال پیش من خیلی اوضاع روحیم خراب بود، یک همچین روزهایی برداشتم از اتفاقات سالی که گذشته بود نوشتم، خیلی بی هوا از سفرمون به کربلا و‌مشهد و ... نوشتم، اما بازم ناراحت بودم.

یکی از دوستان وقتی مطلبم رو خوند گفت معلومه انقدرها هم سال بدی نبوده با این همه توفیق زیارت و ... 

نظرشون رو که خوندم یکباره به‌خودم‌ اومدم... 

به قول قدیمی ها، خدا همیشه جای شکرش رو باقی میگذاره!

پاسخ:
فکر میکنم کلا باید عینکمونو عوض کنیم
باید دروجود تک تک اتفاقات و آدمهای اطرافمون فقط خوبی رو جستجو کنیم

قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا

هو مولانا

و علی الله فلیتوکل المومنون...

هر چه از خدا می‌رسه به ما خیره، شاید حکمتش رو الان نفهمیم ولی خیره... توکل به خدا، ان شاء الله که سال ۹۹ خیلی بهتر از سال ۹۸ برای همه‌مون رقم بخوره و خدا رو شکر به‌خاطر تمام خیری که به ما از لطفش عطا کرد...

پاسخ:
احسنت
خدایی که بی اذنش برگ از درخت نمیفته، چطور میتونه بی حکمت اجازه به چنین ویروسی بده که دنیا رو درگیر کنه؟
قطعا با حکمتش چیزی رو خواسته که ما نمیفهمیم

منم دلم خواست اتفاقای خوب امسالو بنویسم. هر چند که پدیده ای بود در نوع خودش... با فاصله دوماه تنها پدربزرگ و مادربزرگی که داشتمو همون اولای سال از دست دادم....

اینجور چیزا شاید اجازه ندن خیلی به خوشی هایی که داشتی فکرکنی... 

البته بستگی به آدمش داره...

ولی سعی می کنم بنویسم خوشی هاشو

پاسخ:
خدارحمتشون کنه. منم مادربزرگمو سال ۹۶از دست دادم و همیشه دلتنگشم

ولی تو همون سال خدا علی رو به من داد و زینب رو به خواهرم. 

قطعا برای شما هم تلخی و لطف هردوش بوده
بنویس دلت آروم میشه
  • دچارِ فیش‌نگار
  • من تعجبم از اینه که توی این دوسال که به اینجا تردد داشتم و از اول توی بحثهای فیش هم شرکت میکردید؛ یه بار نشد حتا به اشاره یه چیزی بگید که آدم متوجه بشه شما دارید قرآن رو حفظ میکنید یا حافظید :) از این خصلت بیشتر خوشم اومد و ذوق زده شدم تا خود حفظ قرآنتون...درود و صد درود بر شما :) درس دادی بهمون شهرآشوب.

     

    سال نوی مبارک و موفق تری براتون آرزو دارم :)

    پاسخ:
    شاید بخاطر این بوده که این حفظ هیچ تاثیری در فکر و عمل من نذاشته :| همینجوری حفظ یه سری الفاظ بوده!!


    تازه برای افزایش تعجبتون باید بگم که چهارساله بوده طرحم :)))
  • دچارِ فیش‌نگار
  • به هر حال خونه ی جدید خوش بگدره بهتون :) و همچنین سال جدید

    پاسخ:
    همچنین خونه ی نو و سال نو بر شما

    مگه رهبری هم کاروان می برن مشهد؟ مخصوص حافظان قرآنه؟

    چقدر خوشحالم که با کسی آشنا شدم که حافظ قرآنه

    پاسخ:
    رهبری؟ 
    نه منظورم از حضرت آقا، حضرت شوهره :) من اینجا اینجوری خطابش میکنم
    مخصوص بچه های پایگاه بود

    ممنون
    منم از آشنایی با شما خوشحالم :)
  • دچارِ فیش‌نگار
  • :))))))))))))))))))) آخرش میان میگیرن می برنت تو رو

    پاسخ:
    :))
    حالا اون منظورم برداشت بشه طوری نیست که! مثلا با بیت رهبری رفتیم مشهد!

    :))))))))))))

    وای چقدر خندیدم به سوتی خودم

    :))))))))))))

    پاسخ:
    :))
    خیلیا تو وبلاگ من این اشتیاه رو میکنن، احتمالا باید یه توضیحی اون بغل بنویسم

    سلام

    چه سال پر برکتی :)

    پاسخ:
    سلام
    تا قبل ازینکه بنویسم حس نمیکردم پربرکتیش رو
    الان ولی میبینم خیلی هم خوب بوده
    شما هم بنویسید
  • مدیون زهرا سلام الله علیها
  • سلام بانو خداقوت.ان شاءالله سال خوبی رو با اتفاقات شیرین شروع کنیم و سلامتی و تندرستی همه عالم مخصوصا سلامتی آقاجانمون امام زمان و رهبر عزیزتراز جانمون.

    امسال خیلی عجیب بود اما گذشت....الحمدلله

    فارغ التحفیظی هم بهتون تبریک میگم.ان شاءالله که توفیق داشته باشیم این نعمت بزرگ رو نگه داریم.

    من دوساله الحمدلله حافظ شدم اما تثبیت و نگه داشتنش هم مثل حفظ کردنش توفیق میخواد و سخت تر حافظ عامل بودنه.

    زندگی تون سرشار از عشق

    پاسخ:
    سلام عزیزم، ممنون، ان شالله :)
    واقعا نگه داشتن بعد از حفظ خیلی سختتره ، آدم انگار شل میشه

    برشما هم مبارک، ان شالله توفیق عمل

    سلااام خوبی 

    الان میتونی لیسانس الهیات بگیری بری امتحان ارشد بدی :)))

     فکر کنم غیر الهیات یکی دوتا دیگه از رشته های به درد بخور علوم انسانی هم باشه  رشته های بی خود مثل فلسفه ایناا نه هاا :))

    پاسخ:
    سلام

    اوووه اول باید امتحان اعطای مدرک بدی. وقتی سی جزء نمره ی کامل رو آوردی، مدرک لیسانس بهت میدن. بعد باید بشینی در حد لیسانس الهیات بخونی تا بتونی ارشد شرکت کنی. 
    خب من الان با لیسانس مدیریت بازرگانیم راحت میتونم برم ارشد الهیات بدم.

    فلسفه ی غرب فک کنم ازون رشته های بیخودی باشه. فلسفه ی اسلامی ولی خیلی دوست دارم بخونم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی