ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

درد را از هر طرف بخوانی درد است..

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۱۹ ب.ظ

هیچوقت از سیزده بدر خوشم نمیومد، از بچگی... چون هیچوقت نه جایی رو داشتیم که بریم، نه ماشینی! و نه فامیل باحال و منسجمی که باهاشون خوش بگذره!

واسه همین قضیه، سیزده بدر یه دافعه ای داره برام، یه حس دلگیر دارم بهش... همیشه همه تو سبزه و چمن بهشون خوش میگذشت و ما تو خونه کز کرده بودیم.


شاید توی این بیست و نه سال، سه چهارتا سیزده بدر بهم خوش گذشته باشه! یکیش مال زمانیه که داییم زنده بود و اون مارو میبرد گردش (یعنی حدود نه سالگیم)

 یکی دوتاشم مال خاطرات برزکه (بَرزُک روستای پدریم)


ولی امسال کاملا بی حسم، بی حس دلگیری... چون میدونم هیچکس، هیچ جا نمیره! یه جورایی هممون یکدستیم! چقدر یکدستی خوبه جداً !



پ‌ن:حسود نیستم، فقط یه جایی توی احساسم از بچگی، درد میکنه، از همون ضمایر ناخودآگاه که آدم نمیدونه دقیقا کجاست و چیه، فقط میدونه که هست... و درد میکنه...



  • موافقین ۶ مخالفین ۱
  • ۹۹/۰۱/۱۲
  • ۱۸۱ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۰)

برعکس تو

ما تقریبا تمام سیزده بدرامونو بیرون در می کردیم

یه خانواده باحال و پایه داریم(کل خاندانمون به گردشن.. چه خانواده پدری و چه مادری) فقط یه دو سه سالی رو خونه بودیم

اونم فقط بخاطر کار پدرم بود که اون روز باید میرفت بازرسی و خونه نبود و مامان میگفت چون باباتون نیست بیرون نمیریم حتا با اصرارای عموهام بازم قبول نمی کرد! امسالم که اینطوری شد

 

 

آهان در مورد جا و مکان هم بگم که

 مشهد و اطرافش پر از جاهای دیدنی و باحاله که حیف و صد حیف وگرنه این روزا مشهد و حومه غوغا بود :((

پاسخ:
حالا من گفتم حسود نیستم! تو باید از خوشگذرونیای سیزده بدرات بگی؟؟؟
اصلا یه تئوری هست که میگه آه امثال ما، دامان امثال شما رو میگیره :|
  شوخی کردم.خدا برا هم حفظتون کنه :)

شاید باورت نشه

واسه خانواده خوش خوشان من اصلا مهم نبود کجا میرن فقط رفتن مهم بود.. رفتن و بودن کنار هم

مثلا تا زمانی که بی بی خدابیامرز رو پا بود، تمااااااام سیزده هامون توی بهشت رضا دَر میشد :| : )))))) بخدا

جوج و نوشابه بر میداشتیم

بعد از سر زدن به تماااااامی اموات :| میرفتیم توی پارک یا پشت قبرستون میون درختای میوه ش که فقط برگ داشت(بهار بود دیگه : )))))  )ناهار مونو می خوردیم

بعد یا علی

به سمت کوه نوردی

کجا؟؟ خواجه مراد ^_______^

وای نگم برات که چقددددددر خوش می گذشت

خاطراتمو زنده کردی

پاسخ:
چه خوب که انقدر برای شادی آسونگیرید
از خانواده مادریم که گذشت، ولی خیلی دوست دارم خانواده ی خودم شاد و خوشحال و باحال باشن، یعنی واقعا دراین راستا تلاش میکنم

سلام

من خاطرات خوبی دارم از سیزده بدرهای بچگیم، معمولا هم میرفتیم روستای پدری یا مادریمون و با فامیل تو دشت پ دمن میرفیتم.  الانم اگه بخواهیم تا حدی شدنیه، اما سال هاست که  این روز رو‌بیرون نمی ریم...

در کل اینکه جمع بشیم و‌بریم گردش خوبه، اما هر روزی میشه این کارو کرد... برعکس دوست ندارم این روز برم!

پاسخ:
سلام
منم بخاطر اون خاطرات بد دوست ندارم این روز رو بیرون برم
کلا ما خیری ازعید ندیدیم. چندین سال پشت سر هم دم عید عزیزانمونو از دست دادیم

باتمام سلول های تنم حرفات درک کردم خصوصا پی نوشت

 

منم همین حس رو نسبت به تولدم دارم:)

پاسخ:
انگار یه چیزی در کودکی های آدمه که همچین مث میخی که بره تو دیوار، رفته و درنمیاد!

حتی اگه بخوای تلقین هم کنی بهت خوش میگذره و میخه رو

 

دربیاری باز جاش هست و درد میکنه!

 

 

پاسخ:
آره. لامصب مسکّنم نداره :|

عزیزمممم... ان شاء الله سال های آینده همش پر از خاطرات خوشی و سلامتی باشه در کنار عزیزانتون...

پاسخ:
همچنین برای شما:)

میخواستم سکوت کنم به علامت رضا ...

الان خداقوت میگم به نشانه شکر !

پاسخ:
گرچه کامنت نامفهوم بود، ولی ممنون :)
  • زندگی رویایی
  • با سلام ببخشید میشه بپرسم چرا انفالو شده

    پاسخ:
    سلام 
    چی چرا آنفالو شده؟
  • زندگی رویایی
  • ممنون از شما حتما گوش میکنم به توصیه های خوب شما

    پاسخ:
    خواهش میکنم

    منم همه اینایی که گفتید... 

    پاسخ:
    می‌گذرد
    گذشت قشنگ ترین خصلت ثانیه هاست....
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی