ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

حلال زاده به داییش میره :)

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۱۹ ق.ظ
رفتیم فروشگاه، میخواستم برای علی مسواک بخرم، چند مدل مسواک بچگونه دیدم.
یه مدل بود، که تو بسته بندی هر مسواک، یه چیزکوچیکی اشانتیون گذاشته بودن.
یکیش یه مدل فیگور شکل بتمن بود، یکیش ماشین آتش نشانی، و آخری هم مکعب روبیکِ جاسوییچی...
سه تا رو برداشتم و به علی نشون دادم، گفتم کدوم رو میخوای؟
گفت این (مکعب روبیک)
گفتم این آقاهه هم قشنگه ها
گفت این (بازمکعب روبیک) 
گفتم ماشینه رو نمیخوای؟
باز با قاطعیت گفت این!

از اولم مطمئن بودم مکعب رو انتخاب میکنه.
 پسر ما اصلا علاقه ای به ماشین و توپ و تفنگ و اینجور بازیهای پسرونه نداره، درعوض عاشق بازیهای فکری و حل پازل و معماست! و البته قابلمه!
امیدوارم در این یه فقره (هوش و استعداد و خلاقیت) به دایی مجتباش رفته باشه!
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۲۰)

:)))))

 حالا به مامان باباشم رفته باشه قرار نیست هوش نداشته باشه :))

 

 

پاسخ:
آخه دایی مجتباش اعجوبه ایه در هوش و خلاقیت. من بشدت دوست دارم به اون بره

یکی از لذت های دنیا خرید کردن برا همین آقا و خانم کوچولوهای زندگیمونه. :)

من هربار برا برادرزاده هام خرید میکنم یه جون به جون هام اضافه میشه.

پاسخ:
آره واقعا، مخصوصا وقتی ذوقشونو میبینی :) 
فقط ایکاش دیگه فاکتور نداشت :))

عه الان خوندم مامان علی آقا هستین شما :)

خیلی هم قشنگ و باحال ^__^

پاسخ:
ممنونم :) 
چشات باحال میبینه هلما خانم :)

ان شاالله به اون بره به داداش کار فرما هم بره خوبه :)))))

پاسخ:
داداشای من همشون خوبن، البته مجتبی یه چیز دیگه ست:)
داداش کارفرما به شدت جدیه، مطمئنم که علی به اون نرفته :))
  • رفیقِ نیمه راه
  • من هر قسمتم به یکی از دایییام رفته!
    قدیمیای فامیل میگن من شبیه دایی بزرگمم (خدا وکیلی با اینکه موهاش کاملا سفیده ولی هنوز خوشتیپه لَنَتی)
    یکی از داییام هم میگه روحیاتت به من رفته
    علاقیاتمم به یه دایی دیگم
    کلن پخش شدم از هر قسمت یه تیکه برداشتن چسبوندن...

    پاسخ:
    خوبه که آدم از هر کسی خوبیاشو بگیره، مثل خوشتیپی، مهربونی، خوش اخلاقی :)

    خخخ باز از تجربیاتم بگم یا همون دفعه کافی بود؟ :))

    پاسخ:
    شما بگید هرچه دل تنگتون میخاد!

    البته به نظر من

    علاوه بر هوش و استعداد 

    کمی هم روحیه جنگاوری و ماشین و ... هم بد نیست

    بعدها که بزرگ شد همه رو مقصر میدونه بخاطر اینکه از اول به همه فازهای حسی و جسمیش پرداخته نشده و ....

     

    پاسخ:
    کمی نه، خیلی واجبه برا پسرا
    منم تو سیسمونیش کلی ماشین و توپ خریده بودم، تا دوسالگیشم زیر دستش افتاده بود، ولی محلش نمیذاشت، دیگه جمع کردم
    البته از پس خودش برمیاد، لوس و ننر نیست

    سلااااامممم

    ای جونمممم مهندس کوچولو ^-^

    مااااچش کنییینننن 

     

    ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم *-*

    پاسخ:
    سلام
    ممنون :) 
    ماچ رو بروی چشم

    قربونش برم

    اولا ک دیگه داداش کارفرما نیس و داداش جواده (قابل توجه سبو خانام)

     دوما دقیقا قاطعیتش ب دایی جوادش ذفته وگرنه هر بچه ای باشه شاید نظرش اندکی تزلزل داشته باشه

    پاسخ:
    من خوشحال میشم که قاطعیتش به دایی جوادش بره :) 
    مامان و باباش که مدار قاطعیتشون سوخته :)))

    چله دونی اش که رفته!!

    پ ن:چله دونی یه شغل قدیمی مربوط به فرش دستبافت کاشونه که مراحل آماده سازی قبل،حین وبعد از قالیبافی رو  دار قالی انجام میدادن.

    ازاونجاکه این افراد توشغلشون مجبورن خیلی راه برن و همش از این به اون بدون و باز اونجائیکه دایی مجتبای علی تو بچگیاش یه سره از این به اون ور میدویده بهش میگفتن چله دون.

    وحلال زاده به دائیش میره...

    پاسخ:
    چله دوانی منظورته؟

    داداش من اینهمه خوبی داره، فقط چله دوونی رو میگی؟

    تازه خوبه که، پرتحرک و پرانرژیه

    اشرف دلم برات تنگ شده جدی می گم یادته در جهادی طز می وشتی با سارا می خوندیم و می خندیدیم؟

    پاسخ:
    دل منم برات تنگ شده :) 
    یادته؟ هنوز دارمش. یادش بخیر :)

    سلام

    قابلمه؟ :))))

    بچه که بودم قبل از مزاحمت خواهر برادر کوچکترم ، درست وقتی که فقط دوتا خواهر بزرگتر داشتم، هرکی میومد خونمون و برای اونا کاسه بشقابِ اسباب‌بازی میخرید، یه دو سه دست هم برای من میاوردن.

    انگار خودشونو خلاص میکردن و میرفتن یه چی انتخاب میکردن ازش سه تا بر میداشتن. آرزو به دلم مند یه ماشین یا یه تفنگی، چیزی:))

    یادمه روزی که قرار شد اسباب بازی هامو بدم به این و اون و برم مدرسه، اندازه جهیزیه سه تا نو عروس، کاسه بشقاب و قابلمه داشتم....

    ما که نه دایی هستیم و نه عمو و نه هیچ نسبت خونی داریم و نه سر پیاز و نه پیاز، ولی از خدا بترس که پسرت به من بره :))))

    پاسخ:
    سلام

    حالا پسر ما برعکسه. خودش قابلمه دوست داره

    همه به من میگن تو چرا براش اسباب بازی میخری؟ برو یه دست قابلمه براش بخر :))

    +حالا چون پسر ما به همه میگه عمو، شما هم میتونید نقش عمو رو داشته باشید!

    @ محیاا

    :))))) خب یه باره بگید بچه کلا همه خصوصیات خوبش به خانواده مادریش اونم داییاش رفته چرا تعارف میکنید 

    خانوادگی هم دارید تایید میکنید

     

    پاسخ:
    :))
    باباش به اندازه ی کافی مدافع حقوق خانواده باباش هست!!

    سبو جان بله پسی فک کردی ما در کاشان برای خودمان کسی هستیم.از اون خانواده های سرشششششششناس ک همه خوبیا رو باهم دارن

    پاسخ:
    ما خوبا خارجیاییموووو

    آره درک میکنم ما خودمونم جز خانواده خوبا هستیم اصلا دلیلی که با خواهرجانتون دوستیم به دلیل اینه که در سطح هم هستیم :)))))))

     از قدیم فرموده اند دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید :)))))))

    البته میدونید که یزد از کاشان بزرگتره :)))))))/

    پاسخ:
    شما هم لابد خوبیای نوه هاتون به خودتون رفته، بدیاشون به باباشون :)) 

    کاشون از نظر فرهنگ از یزد بزرگتره! (چی گفتم!)

    قابلمه 😂 قربونش برم من

    میدونی همین تفاوتاس که نی نیا رو واسم جذاب میکنه

    خدا حفظش کنه

     

    دلم واسش قنج رفت 😍

    ماشاءالله

    پاسخ:
    :) پسر ما قابلمه پرسته :))

    دقیقا از زمین تا آسمون با دخترخاله ش و پسرعمه ش که همسن و سالشن فرق داره 

    ممنون :)

    ان شاء الله

    پاسخ:
    خوش آمدید

    داداشِ منم عاشقِ قابلمه‌س؛ کُلی اسباب‌بازی داره ولی با هیچ‌کدوم بازی نمی‌کنه و همیشه جاش تو آشپزخونه‌س! مامانم از دستش عاصی شده دیگه :))

    پاسخ:
    سلام. منم عاصی ام :| 
    ولی راضی ام که با یه چیزی مشغول باشه 

    پس همه ی علی ها عاشق قابلمه ان :))

    مامانمم همینو میگه :))

    گویا بله :))

    پاسخ:
    ما مامانا فقط به آرامش خونه می اندیشیم :)
  • کاکتوسِ خسته
  • الان یه چیزی بگم؟

    ما هم یه علی داریم که توی بچگی عاشق قابلمه و آشپزخونه بود و هرموقع مامانم غذا درست میکرد روی اپن مینشست نگاه میکرد.

    خصوصا یه کتری داشتیم که همیشه به عنوان کیف روی دوشش مینداخت و جونش به اون کتری وابسته بود!!

    پاسخ:
    نگوووو نگوووو
    چرا همه علی ها اینجوری ان؟
    یعنی اگه اسمش محمد بود دستم به قابلمه های من نمیزد :)))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی