بالاخره یه روز ملیحه از پله های ورودی خونمون پرید پایین و در حالی که مثل همیشه میگفت: «اشرف! خونتون بوی گاز میاد» وارد خونه شد.
گفتم ملیح! تو هردفعه که میای تو همینو میگی، اگه واقعا بوی گاز بود ما تا حالا مرده بودیم!
هنوز دستگیره در توی دستش بود که گفت از فرمانداری میام و خبر از برگزاری نمایشگاه مشاغل خانگی خانم ها داد و پیشنهاد داد که منم برم تو نمایشگاه یه غرفه بگیرم
رفتم فرمونداری، و پس از اینکه سرباز دم در بهم گفت ماسک نداری نمیتونی بری تو، و پلیس مافوقش گفت اسم و شماره ش رو بگیر من برم براش ماسک بیارم!!! (اولش فکر کردم برای دادن ماسک باید شماره مراجعین رو بگیرن :)) ) رفتم پیش خانمی که سمتش امور بانوان بود.
گفتم من یه غرفه میخوام
گفت کارت چیه؟
گفتم روسری
گفت نمیشه
گفتم چرا
گفت باید کار تولیدی داشته باشی. ما نمایشگاهمون برای صنایع دستی خانماست
و منم در یک لحظه به ذهنم رسید که بگم: خب من هدف اصلیم تولیده. منتها الان امکاناتش رو ندارم.
گفت تولید چی؟
گفتم نقاشی روی پارچه :| (دقیقا یک بار هم رنگهای پارچه رو از نزدیک ندیده بودم و در عمر گرانبهام قلممو روی پارچه نبرده بودم)
گفت خوبه. پس توی غرفه عفاف و حجاب مشغول میشی. روسری هاتم بیار :)
و من یک هفته تمام مثل اسب دویدم و بخاطر این نمایشگاه، وارد رسته ی جدیدی از هنر شدم :)) (مدیونید اگه برید به فالوورام بگید)
و بعد از اینکه کلی فیلم دانلود کردم و سرچ کردم، تازه فهمیدم خواهرشوهرم نقاشی روی پارچه بلده!
خلاصه پنجشنبه ای که گذشت، نمایشگاه برگزار شد. و قراره دوتا پنجشنبه دیگه هم برگزار بشه. و برای بقیه پنجشنبه ها هم فعلا تصمیمی گرفته نشده.
و من برای هفته ی اول، یه روسری، یه جوراب رنگ کاری شده، سه تا طلق روسری، سه تا گیره روسری و یک عدد ماسک!! و حدود چهل تا کارت ویزیت فروختم. (فروشم در نوع خودم بی نظیر بود!)
کم کم میام و از چالش هایی که با هم غرفه ایِ خودخواه و خودشیفته ام داشتم میگم. و بهتون ثابت میکنم که من یه حسینی هستم و حسینی ها هیچوقت در طول تاریخ زیر بار ظلمِ ظالم نرفتن!
فعلا توکلمون به خداست برای هفته های بعد. دعامون کنید که خیلی نیازمندیم.