ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

سوپ جو

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۲۸ ب.ظ

هشدار: این پست ممکن از حاوی مطالب بیهوده باشد! با احتیاط اقدام به خواندن کنید!


صدای هشدار گوشی بلند میشه. انگشت اشاره م اتوماتیک میره سمت صفحه ش و از وسط میکشدش به یه سمتی... حتی مغزم وسط خواب، خودش میدونه کدوم گوشیا زنگ خورده. میون خواب و بیداری به خودم میگم تو رو خدا! من تازه یه ربعه چشام گرم شده!

هر یه ربع،همین اتفاق میفته و من باز هشدار رو خاموش میکنم و از خودم یه مهلت کوچیک دیگه میگیرم!

دفعه ی آخری که از خواب میپرم، از هشدار گوشی نیست، این دفعه پای علی محکم خورده تو دهنم. پاشو میکشم اونطرف

باز غلت میزنه

و غلت میزنه

و این غلت ها یه معنی میده: مامان گشنمه (یا تشنمه) و من همچنان مقاومت میکنم!

آخرش میزنه زیرگریه...میگم چته علی؟ آب میخوای؟ میگه اَم... (اَم یعنی غذا، به به)

با چشمای نیمه باز میرم تو آشپزخونه، براش شیرینی خرمایی میارم. باز میزنه زیر گریه میگه «نه...»

میگم شیر بیارم؟ وسط گریه میگه: «آده» (یعنی آره)

میرم یه لیوان شیر میارم و پتی بور

با چشمای بسته میشینه و شیر رو میخوره. ولی انگار سیر نشده.

پتی بور رو میذارم تو دهنش. نگاه خشمناکی بهم میندازه و همینطور با دهن باز گریه میکنه. منظورش اینه که تو چه مادری هستی که بعد از دوسال هنوز نمیدونی من نصف شب طبعم پتی بور نمیگیره!

باز میگه «نه...» وگریه میکنه... با چشماش

 التماس میکنه که یه چیزی بیار بخورم!

نگاه میکنم به چشماش...

مغزم میگه «بخواب دیگه بچه!»

قلبم میگه «چقدر چشمات قشنگه!»

به حضرت آقا که انگار بیدار شده و داره به صفحه گوشیش نگاه میکنه میگم: چه اَمی بیارم بخوره؟ 

میگه نمیدونم، ولی منظورش اینه که خودتون دونفری مشکلتونو حل کنید!

میرم سراغ یخچال

یادم میاد که دیشب سوپ داشتیم. میگم علی سوپ میخوری؟

وسط گریه میگه :«آده»

همینجور که قاشق سوپ رو میذارم دهنش، نگاهم به پنجره ی حیاطه که یه وقت نماز قضا نشه! انگار نیم ساعتی وقت دارم.

سوپشو که میخوره راحت میخوابه! انگار نه انگار که چند لحظه پیش، ایشون بود که خونه رو گذاشته بود رو سرش!


نتیجه ی اخلاقی: هیچوقت شب، بچه رو با سوپ جو سیر نکنید! چون دم صبح حسابتونو میرسه!



  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۱/۱۸
  • ۱۳۳ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۹)

سلام

دختر من بعد از شیر عادت کرده بود نصف شب آب انبه مارک تکدانه بخوره، با بیسکوییت رنگارنگ!!!! بهشم می گفت آبلالو! 

به نظرم شب قبل خوابش یه شربت عسل بدی، ضعف نمی کنه! و گرنه سوپ برای شام خوبه! البته اگر مثل ضحی با عسل مشکل نداشتن باشه...

پاسخ:
سلام
یعنی مارک دیگه هم نه؟ فقط تکدانه؟؟

شربت عسل اتفاقا دوست داره،ممنون همین کار رو میکنم

فقط همون مارک! و این داستانی بود برای ما طوری که تعداد زیاد می خریدیم  که یهو تموم نشه، یا هر جا سفر میرفتیم چند تا میبردیم نکنه اون مارک نباشه.... :))

پاسخ:
عزیزم:))
چه بامزه


واقعا سعیکم مشکور!

من خودم ضعف کنم بزور خودمو میخوابونم.... 

پاسخ:
دیگه مادریه.
قبل از بچه دار شدنم آبجیم بهم میگفت یعنی تو اگه بچه دار بشی، ازبس خوابت سنگینه، بچه از گریه خفه میشه تو بیدار نمیشی

ولی الان تکون که میخوره بیدار میشم!

خاطره ی قشنگی بود.

برای ما مادرها یه جورایی تجربه مشابه

پاسخ:
جالبه که مادرا سختی های بچه دار هم جزء خاطرات شیرینشونه
  • دچارِ فیش‌نگار
  • فقط بچه رو؟ :/

    پاسخ:
    اصلا از اولم بخاطر مریضی باباش سوپ جو پختیم!

    الله اکبر از تجربیات مادر ها ...

    و وحشتناک تر بازگوکردن خاطرات جلوی مردمه :)

     

    ولی اون قسمت خودتون دونفری مشکلتونو حل کنید! جالب ترین و اعصاب خوردکن ترین لحظات زندگیه :) خیره انشالله...

     

    سلامت باشید

    پاسخ:
    ما در اکثر موارد خودمون دوتایی مشکلاتمونو حل میکنیم!!

    انصافا علی حق داشت:)

     

    سوپ سیرکننده که نیست هیچ آمادتم میکنه واسه غذای اصلی!!

    (:

    پاسخ:
    سوپ رو برا باباش پخته بودم که دل درد داشت، دیگه حوصلم نشد غذای جدید بپزم :|

    😍 آده جالبه خخخ

    پاسخ:
    چندتا کلمه بیشتر بلد نیست! بیشتر آره و نه استفاده میکنه!

    نظر منو چرا تایید نکردی ؟

     

    پاسخ:
    نظری نیومده :|
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی