ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

آبروی آفتابه

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۵۱ ق.ظ

من بدون اغراق میتونم بگم یکی از شیطونترین بچه های خوابگاهمون بودم. به معنای واقعی کلمه شهرآشوب!
البته قرار گرفتن کنارِ ملیحه، میتونست هرموجود سربراه و آرومی رو بشورونه، من که خودم شمه هایی از شوریدگی رو داشتم دیگه جای خود!
یادم میاد شبایی که تازه یاد گرفته بودیم چطور با تلفنهای کرم رنگی که توی سوییته و دکمه ی شماره گیری نداره، زنگ بزنیم به سوییت های دیگه ( و این یکی از اکتشافات من بود، چرا که قبل از من کسی از این قابلیت تلفنها خبر نداشت!) و چه شیطنتها که ما با این تلفن ها نکردیم! و چه بچه ها که سرکار نذاشتیم! یکی از مواردش این بود که زنگ می زدیم سوییتهای دیگه و میگفتیم برا امر خیر مزاحم شدیم و برای پسر فرضیمون خواستگاریهایی راه مینداختیم.

مدتی که گذشت، پیشرفته تر شدم.
یه مدت سربسر بچه های اتاق میذاشتم و شبا که خوابم نمیبرد، بیدارشون میکردم و وقتی بین خواب و بیداری گیر میفتادن، ازشون میپرسیدم: ببین! یه سوالی برام پیش اومده! بنظرت چرا لوله ی آفتابه از دسته ش درازتره؟!
و بنده خداهای هپروت زده ی از همه جا بی خبر، درحالی که اصلا نمیدونستن کجای این عالم هستن، با چشمای نیمه باز، هرکدوم یه جواب پرت و پلایی میدادن و فردا، این من بودم که همون جواب رو براشون دست میگرفتم و باز یه ساعت سربسرشون میذاشتم.
البته یه بارم اونا خواستن تلافی کنن و منو از خوابِ سنگینم بیدار کردن و ازم پرسیدن: بنظرت چرا لوله آفتابه از دسته ش درازتره؟
و من غرق در افکارِ خواب زده ی خودم جواب داده بودم: برای اینکه آبروش حفظ بشه! :)))
البته هنوز نمیدونم چرا اون جواب رو دادم و مطمئنم که از ناخودآگاهم برخواسته، ولی هرچی فکرشو میکنم خیلی جواب بکر و به جایی بوده! 



نتیجه ی اخلاقی۱: هیچ وقت با آدمهای انتقامجو در نیفتید!

نتیجه اخلاقی ۲: همیشه و در همه حال، به فکر حفظ آبروی بقیه باشید! حتی آبروی آفتابه ها!

  • موافقین ۹ مخالفین ۱
  • ۹۹/۰۲/۰۱
  • ۲۰۸ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۶)

  • رفیقِ نیمه راه
  • خیلی باحال بود ^_^

    + همه دارن قالب عوض میکنن -_- دلم خواست...

    پاسخ:
    ممنون. ازین شیطنتا زیاد داشتیم. گاهی ملیحه تعریف میکنه و یه ساعت میخندیم

    گفتم واکنش گر باشه بهتره. بروزیها و نقل بلاگ قالبای قشنگی طراحی میکنن

    کجای جوابت خوب و بکر بوده؟ 

    پاسخ:
    اگه فلسفی نگاهش کنی خیلی بکر بوده!

    (خواهش میکنم فلسفی نگاه کن)

    اوضاع قالب وبلاگتون از آثار قرنطینه ست ؟ :)

    پاسخ:
    خوب شده؟

    نه، سفارش دادم طراح کنن، یه کمی اشکالاتش مونده، رفع میشه بزودی ان شاالله
  • دچارِ فیش‌نگار
  • من یه سوال برام پیش اومد!!

    پاسخ:
    اگه درمورد آفتابه س بفرمایید

    آی خدا :)))

    بنظرم خوابگاهی بودن دوره خیلی خوبیه، تازه اگر هم اتاقیاتم پایه باشن که دیگه عالیه.

    منو توی این حالت بیدارم بکنند جواب نمیدم اصلا اگر زیاد اصرار بکنند انقدر پوکر نگاه میکنم و میگم نفهمیدم تا وقتی کامل لود بشم مسلما بعدشم ببینم سر کاریه عصبانی میشم=)))بدون اینکه جواب بدم پتو رو میکشم روکلم میخوابم🤐

    یعنی این حالت برام اتفاق افتاده دیگه نمیدونم اون خواب و بیداری غیر اینه یا نه :)) 

    پاسخ:
    آخه من اصلا نمیدونم چرا و کی و چگونه این جواب رو دادم. شاید تو هم وسط خواب جوابای جالبی بدی
    اتفاقا این کار خیلی جالبه که وسط خواب از دیگران سوال بپرسی، چون اونا هر جوابی بدن از ناخودآگاهشون براومده و این خودش یه کیس روانشناسیه
  • دچارِ فیش‌نگار
  • ضمن موافقت با سوال پاییز

    شما چون اقتصادی هستید میخاستم بپرسم که ایران روزانه چند بشکه نفت صادر میکنه و آیا بشکه ها رو پس میگیره یا نه؟

    پاسخ:
    معلومه شما هم نگاه فلسفی ندارید هااااا
    به کیا مدرک فلسفه میدن آخه؟ (مثل اینکه میگن کدوم افسری بهت گواهینامه داده)

    اون سوال رو باید بسپرید به خانوادم نصف شب ازم بپرسن، الان که میرم سرچ میکنم و جواب میدم!

    البته درمورد بشکه ها باید بگم قطعا پس میگیره، یادتونه بچگیامون نوشابه شیشه ای میخریدیم؟ دفعه بعد که نوشابه میخواستیم باید شیشه قبلیا رو میبردیم
  • دچارِ فیش‌نگار
  • :)) حالا ولش کنید بذار شب سرتون خلوت شد بهش فکر کنید.

    پاسخ:
    یعنی فکر میکنید من الان به بشکه ها فکر میکنم؟
    :|

    تا این جاش که همون اولی بهتر بود

    پاسخ:
    از چه نظر خوب نیست؟
    عیباش رو بگید رفع کنم
  • دچارِ فیش‌نگار
  • به هر حال

    پاسخ:
    :|

    چرا کادر منو پایینش خط نداره ؟ مدلشه ؟

    رنگ بندیشم یه مقدار کارتونی شده .

    البته اینا همش سلیقه ایه

    پاسخ:
    بله یه سری ایرادها داره که باید رفع بشه. 

    فونتش رو هم دوست ندارم خیلی کارتونیه
    با گوشی وارد میشید یا ویندوز؟

    نمی فهمم 

    خودت توضیح بده 

    پاسخ:
    راستش من خودمم نمیفهمم :))
    فقط میدونم خیلی نظر حکیمانه ای بوده :|

    :| آخی 

    پاسخ:
    متاسفم که ناامیدت کردم:|

    من خودم هرموقع بین خواب و بیداری یه چیزی گفتم تا چندسال بعدش مورد تمسخر دوستانه محترم قرار میگرفتم=) خب چه کاریه آخههههههههههههههه

    پاسخ:
    تمسخر دوستانه اگه نباشه که روزهای خوابگاه نمیگذره

    اصلا خوابگاهه و خنده

    من با ملیحه کربلا بودم؛ انصافا خیلی بچه پاک  وبا صفایی است، با ملیحه و سحر و سارا خیلی می خندیدم در اون سفر :)

    یعنی یک بار ملیحه و سحر دیدیم از حرم امام حسین اومدند، دیدیم یک پلاستیک سیاه بزرگ دستشونه، گفتیم چیه؟! درش رو باز کردند پر از غبار و ... بود:/ گفتیم این چیه؟ گفتند غبار حرم:/ گفتیم مگه میشه؟ مگه داریم؟ این همه غبار حرم؟! گفتند اره، خادمه داشت حرم امام حسین را جارو برقی می کشید، داشت تعویض کیسه جاروبرقی انجام می داد ما خواهش کردیم کل محتویات پاکتِ جاروبرقی را به ما بده، داد :دی هیچی دیگه نشسته بودند وسط هتل غبار حرم دسته بندی می کردند برای هم سفری ها :)))) 

    پاسخ:
    ملیحه همش تو حرما یا دنبال غذای حضرتی میگرده یا تربت یا یه تبرکی
    خیلی بچه پاکدلیه، ولی خیلی هم بشدت شیطون و بلا
    الان یه پسر داره، سه ماه از پسر من کوچیکتره، اسمش رضاست
    خودشم تو اداره منابع مشغوله

    نسرین بود که بچه ها را برای نماز صبح و نماز قبل از صبح در کل خوابگاه بدار می رکدف یادته؟ هم اتاقی من بودف بعد کلا ماجراهای جالبی برایش پیش می آومد، یک بار رفته نیلوفر را برای نماز صبح بیدار کنه، نیلوفر در خواب گفته بود بگذار این آزامایش رو تموم کنم  می خونم نمازم رو. :)))

    + وی از دانشجوهای درس خوان رشته ی عمران بود:)))

     

     

    +++ اشرف سادات! آتیش نسوزون!

    پاسخ:
    فکر میکنم نسرین رو یادمه. 
    خب ما ازون بچه مثبتاش نبودیم که برا نماز بیدار کنیم. ولی خیلی شیطونی کردیم، مخصوصا خوابگاه لاله که سالنی بود و بچه های سوییتا خیلی باهم رفیق تر بودن
    وای یادش بخیر،چه دورانی بود
  • مُخَیِّلِ مؤنث
  • سلام

    سال اول که خوابگاهی بودم خیلی خوب بود. خوابگاه اولمون چهار تا سوبیت بزرگ ، هرکدوم با پنج تا اتاق پنج نفره... 

    چقد شیطنت میکردیم.

    شب هایی که جام جهانی فوتبال پخش میشد دیگه خوابگاه رو هوا بود. یادش بخیر! 

    دیگه هیچوقت تکرار نمیشه اون روزا... :(

    پاسخ:
    سلام
    خوابگاه اصلا دنیاییه برا خودش، به شرطی کنه با آدمای خوب پایه ای هم اتاقی باشی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی