ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

روز قدس سال ۹۴

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ق.ظ

داشتم توی آرشیو وبلاگم پرسه میزدم، ناگهان چشمم افتاد به این مطلب که برای روز قدس پنج سال پیش نوشته بودم.

شاید برای شما هم خوندن این مطلب خالی از لطف نباشه

اون موقعها ننه خدابیامرزم زنده بود. بعد از مطالعه پست لطفا صلواتی راهی قبور اموات،خصوصا ننه ی عزیز ما بفرمایید.


جمعه بود و ما طبق معمول خودمان را دعوت کرده بودیم خانه ی ننه. ساعاتی بعد افطار بود ، آنهایی که هرشب پایه ی جلسه قرائت بودند رفته بودند و ما تنبلان شیرازی نشسته بودیم کنار ننه.


این ننه ی مادری ما حکایت باحالی دارد. مادر 9 فرزند است که 6 تایشان مرده اند و یکیشان زنده شده است (بدین معنی که شهید شده) و اکنون دوتا فرزند برایش مانده است. مادر ما و خاله مان. شوهرش را هم سال 67 از دست داده اما همچنان بعد از سالها و بعد از داغهای مکرر، صبور است با دلی زنده و جوان.

پای خاطراتش که می نشینی، نمیخواهی از جا بلند شوی، حتی اگر دفعه ی صدم باشد که خاطره را تکرار می کند. از خوابی که قبل از تولد دایی شهیدمان دیده، تا یاد کودکی هایش که از فرط احساس خوشبختی دستهایش را بال می کرده و فقط در مزرعه ی پدرش می دویده و پدر که میگفته نگار مرد خانه ی من است! (اسم ننه ما نگار است)



و مثل همیشه ننه شروع کرد به تعریف کردن از خوابی که تازگی ها برای فرزند شهیدش دیده است. محمدتقی کوچکترین فرزند ننه که هروقت به خوابش می آید به شکل بچه است. 

حرف پشت حرف پیش آمد و ننه رسید به اینجا که:

نزدیکی های انقلاب بود. آن موقع ها ماه رمضان افتاده بود وسط تابستان. مردم مدام تظاهرات می کردند، یادم می آید یک بار وسط تابستان با دهان روزه با پای برهنه از کمال الملک تا دارالسلام را پیاده رفتیم!!! (ناگفته نماند مسافت کمال الملک تا دارالسلام را با موتور برویم شاید نیم ساعتی طول می کشد!!! به جان خودم این یک جمله دقیقا مثل همینجا توی ذهنم هایلایت شد! یک همچین ذهن باکلاسی دارم من!)


چشمهای همه مان گرد شد!!!!

کلید واژه ها را یک بار دیگر این بار نه پیش خودم که با صدای بلند مرور کردم:

وسط تابستان

ماه رمضان

با دهان روزه

روی آسفالت داغ خیابان

با پای برهنه

مسافت کمال الملک تا دارالسلام!!!!


مخم سوت کشید! تازه ننه خیلی با طمانینه میگفت: کف پاهایمان تاول زده بود! نمی توانستیم هردوپایمان را باهم بگذاریم روی زمین! هی ورجه ورجه می کردیم! (ورجه ورجه کردن اصطلاحیست معادل Jumping یا همان (این پا آن پا) یا (بپر بپر)! شرمنده واژه بهتری به ذهن قندنرسیده ام نرسید!


میخواستم بگویم ننه!!!! آخه با این کلیدواژه ها تازه میگویی کف پایمان تاول زده بود؟؟ ما اگر بودیم که پاهایمان می چسبید کف آسفالتها و مجبور بودیم این پاهای جزغاله شده را بزنیم زیر بغلمان و در ادامه ی مسیر با قیر کف خیابان یکی شویم!


آبجی زهرا با صدای بلند (به دلیل سنگین بودن گوشهای ننه) گفت: ننه! خب چه کاری بود؟ کفش پا می کردید!


حرفش منطقی بود؛ ولی جواب زنداداش منطقی تر بود که گفت: این کارها را کردند که انقلاب پیروز شد. اگر از جان مایه نمی گذاشتند که انقلاب نمی کردند!


کلاه نداشته ی خودم را قاضی کردم، این ها برای انقلاب از خونشان گذشتند، با دهان روزه روی آسفالت داغ خیابان تظاهرات کردند، ننه حتی کوچکترین فرزندش، دلبندش محمدتقی را دودستی تقدیم خدا کرد، من برای اسلام چه کرده ام؟ جز این که وسط این امنیت و عزت پشت وارو زده ام و حتی زورم می آید یک روز قدس ده دقیقه به خاطر خدا با دهان روزه پیاده راه بروم, آن هم نه پا برهنه! نه فاصله ی کمال الملک تا دارالسلام! فقط ده دقیقه با کفش

نه! جان من عزیزتر این حرفهاست که بگذارمش پای آرمانم. بخوابم توی خانه بهتر است!

زنده باد خودم!!!


  • موافقین ۷ مخالفین ۲
  • ۹۹/۰۳/۰۲
  • ۱۲۰ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۷)

سلام مومن. جزاکم الله خیرا

 

طاعاتتون قبول

 

عرض کنم که اولا در مدتی که بنده توفیق نداشتم خدمت برسم، اینجا تغییر دکوراسیون داده....مبارک باشه...

دوما الان معلوم شد که قلم شما به زبان کی رفته که خوب تعریف می کنید...

سوما امام فرمود :"انقلاب ما، انقلاب پابرهنه هاست"

چهارما: "زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا، کمتر از شهادت نیست"

 

 

 

عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب

یا علی

پاسخ:
سلام.ممنون
اولا که دوما و سوما و چهارما اشتباهه، چون کلمه فارسی تنوین نمیگیره!
ثانیا ننه ی ما خیلی از ما قشنگ تر تعریف میکرد، ما شمه ای از اون خوش سخنی رو هم نداریم:)
ثالثا بله حق با شماست

زنده باد خودم :)))))))))))

پاسخ:
:) 
والا!
  • نرگس بیانستان
  • چه قلم بامزه ای داری :)

    چه ننه خوش سخن جذابی :)) لپ شو ببوس از طرف من اینبار ک دیدیش

     

    سه جهار تا پستا رو خوندم. تو یه خانمی،مادری، همین فقط دستگیرم شد ^_* 

    یکم بیشتر در جواب از خودت بگو بدونم دارم کیو میخونم😁

    پاسخ:
    ممنونم، خوش اومدی :)
    راستش اگه بخوام ببوسمش باید برم دیار باقی، هنوزم که فرصتش نیست (انگار توضیحات ابتدایی پست رو نخوندی)
    اون بالا درباره ی من رو بخون، 
    راستش نمیدونم چیا میخوام درموردم بدونی، فکر کنم کم کم باهم آشنا بشیم
  • نرگس بیانستان
  • ببخشید. نمیدونم ب قول خودت قند ب مغزم نرسیده(یا ی چنین چیزی) 

    خدا رحمت کنه‌.. روح ننه شاد و غرق ارامش. 

    عع‌ الان یادم اومد گفتی صلوات بفرستیم. فرستادمم... چرا یادم رفت پس.. ببخشید خلاصه چه شروع مضحکی داشتم تو وبت 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

    پاسخ:
    نه خواهش میکنم
    درک میکنم دیگه روزای آخر ماه مبارکه و این چیزا عادیه :)
    خدا رحمت کنه همه اموات شما رو

    من به احترام ننه سکوت میکنم ...

    پاسخ:
    سکوت هم که علامت رضاست!

    ما تنبلان شیرازی؟!!😡

    لطفا بابت صفات ناخوب از دیگران مایه نذارید! اون دیگران خودشون کلی عالم و شهید و افراد زبر و زرنگ دیگه دارن و دادن.

     

    خیلی قشنگ نوشتین

    صلوات به روح ننه و همه اموات

    پاسخ:
    نکته خوبی بود، درست میفرمایید

    دیگه متن مال پنج سال پیشه، ویرایشش نکردم!

    ممنون از شما

    خدا رحمتشون کنه...

     

    ولی این روزها برای نجات آرمان هامون تا شیکاگو هم پا برهنه بریم کافی نیست. این پیاده روی ها یه جور نماده اما کافی نیست. خیلی کار ها هست که باید بکنیم. خیلی تحول ها هست که در زمینه های فرهنگی، اقتصادی، دینی و... ایجاد کنیم. پیاده روی دیگه راه گشا نیست. درسته به دشمنان خارجی اتحادمون و عقایدمون رو نشون میدیم اما فقط نشون میدیم! کو مرد عمل؟ خیلی کارها هست که باید بکنیم...

    پاسخ:
    بله، اون موقع ننه ی من و امثالهم، جز راهپیمایی کاری دیگه از دستشون برنمیومده، بعد از انقلابم که شهید دادن
    ما الان وظایفمون فرق داره
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی