ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

۴ مطلب با موضوع «علی نوشت» ثبت شده است

شب نامه

۱۶
تیر

عزیزمن!

آدمها همشون عیب دارن

فقط آدم به آدم عیبهاشون عوض میشه...

سعی کن با عیبهای آدما بسازی تا عیبهای خودت قابل تحمل بشه...



پ.ن: هرچند که تو گل بی خار منی :)

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

قابلمه باز

۰۲
فروردين

شاید باورش براتون سخت باشه، ولی تنها اسباب بازیی که پسر من بهش علاقه داره، قابلمه ست.(خودش بهش میگه آبلا)

انواع و اقسام قابلمه؛ کوچیک، بزرگ، تفلون، مسی، روحی، زودپز، ماهیتابه، وُک، تابه دوطرفه و ... در رنگها و سایزهای مختلف، اصلا این بچه از بازی با قابلمه خسته نمیشه، یعنی عاشقانه قابلمه رو میپرسته!! گاهی وقتا که از خواب میپره، بین خواب و بیداری با ناله میگه آبلا! و اگه کله و دست و پاش به هر در و دیواری بخوره و داغون بشه، تنها چیزی که ساکتش میکنه قابلمه س!

ناگفته نماند که همه ی فامیل از دست قابلمه بازی های علی، یا مثل مامانم در کابینتاشونو سه قفله کردن، یا مثل مادرشوهرم تسلیم شدن و قید قابلمه هاشونو زدن.

حالا با این تفاسیر، منِ مادر، در راستای سرگرم سازی آقاپسر، تصمیم گرفتم یه اسباب بازی تازه براش بخرم، اونم اینترنتی

به همین منظور رفتم تو دیجی کالا

کلا که اسباب بازی های مناسب دوسال خیلی تنوع کمی داره،  علی هم علاقه ی چندانی هم به ماشین و موتور نداره. 

چند مدل لگو و حلقه و پازل هم که برای این سن مناسبه، رو سیسمونیش بوده. (تنها استفاده ای که از لگوها و پازلها میکنه اینه که بعنوان نخودولوبیا میریزه تو قابلمه و زیرش رو روش میکنه، درشم میذاره تا بپزه، گاهی هم از روسری های من بعنوان دم کنی استفاده میکنه!)

گفتم براش میکروفون بخرم، هم جذابه، هم صداپخش میکنه و موزیک میزنه، سرچ کردم رنج قیمتش از ۵۵ بود به بالا! پس بیخیالش شدم!

گفتم یه مدادشمعی، پاستل، ماژیکی چیزی بخرم نقاشی بکشه، ولی یادم اومد چند هفته پیش که عمه ش براش کیفِ پاستلش رو آورد تا نقاشی بکشه، همه ی پاستل ها رو ریخت تو قابلمه تا آش بپزه! گفتم بی خیال! اینم «باب راس»بشو نیست.

و من خودم رو میبینم که تو سکانس آخر رفتم مغازه ی رفیق حضرت آقا، و قسطی یه دست قابلمه  خریدم بعنوان محبوبترین اسباب بازیِ علی... بساطی داریم از دست این بچه!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

معجزه ی مادری

۰۹
مرداد

یکی از آثار شگفت انگیز مادر شدن اینه که از مرحله ی «وای حالا من چی بپوشم!» عبور کرده و به مقام «وای حالا بچم چی بپوشه!» می رسید...

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

پیرو چله نشینی آمیرزا، منم سعی کردم یه چله برای خودم پیدا کنم که بلکه کمی خودمو اصلاح کنم

بدین منظور، بنظرم واجبترین چله برای من، عصبانی نشدن از دست علیه.

مثلا وقتی که همین الان خونه رو جارو زدم، و میاد همه ی آردسوخاری ها رو از تو کابینت پخشِ کفِ آشپزخونه میکنه...

یا وقتی دارم با کامپیوتر کارمیکنم و یهو میاد دکمه ی پاور رو میزنه یا کیبورد رو از جاش میکَنه و میبره...

یا وقتی دارم آشپزی میکنم و میاد به اجاق گاز آویزون میشه...

در همه ی این اوقات، باید خونسردی خودمو حفظ کنم و از کوره درنرم...


فکر میکنم این سختترین کاریه که میتونم تو این چله انجام بدم!


فقط دعا کنید موفق باشم.

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی