شوفر
-مامان آروم برو... ترمز نگیری ها!
(تعلیم رانندگی یه مامان توسط بچه دوسال و هشت ماهه ش😐)
پ.ن: دیروز برای اولین بار با ماشین رفتم یه شهر دیگه!
- ۶ نظر
- ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۱:۳۵
-مامان آروم برو... ترمز نگیری ها!
(تعلیم رانندگی یه مامان توسط بچه دوسال و هشت ماهه ش😐)
پس کی میخوایم یاد بگیریم
وقتی خبر مرگ کسی رو شنیدیم
به جای «ایوای» «ننه!» «خاک به سرم» «جوون بود که!» و ازین دست حرفای صدمن یه غاز، فقط بگیم «انا لله و انا الیه راجعون» ... و برای خانوادش طلب صبر و برای خودش طلب مغفرت کنیم...
و به یاد این بیفتیم که بازگشت هممون به همون سمته و باید خودمونو برای اون روز آماده کنیم.
دریغ...
بعد ازینکه چندبار به خواهر و خواهر شوهر گفتم «علی به دایی آسِد جواد میگه دایی آسالاد» و اونها هم با خنده، قربون صدقه ش رفتن، یه شب یواشکی به حضرت آقا گفتم به علی بگو بگه دایی آسِد جواد...
علی در جواب گفت: اَلد نیستم! (بلدنیستم)
سریع یاد این پست پریسا افتادم... فهمیدم چیکار کردم... من با ذوق و خنده، اشتباه پسرم رو برای بقیه گفتم و اونها با محبت بهش خندیدن... اما علی اینطور برداشت کرد که این کلمه رو داره به شکل مسخره ای ادا میکنه و تصمیم گرفته بود که دیگه نگه.
همون شب سعی کردم درستش کنم. گفتم نه مامان جون، تو بلدی، خیلی قشنگ حرف میزنی، یه بار دیگه بگو ... اما تلاشم بی فایده بود.
دیشب حضرت آقا درتلاشی دوباره، بهش گفت :«بگو دایی آسِدجواد رو خیلی دوستش دارم»
و علی در یک پیچش قهرمانانه گفت:«بابای یاسین رو خیلی دوستش دارم»
و اینک... ما هیچ... ما نگاه...