MP3 شدن زیر پای عاشقانش (قسمت چهارم)
ادامه ی قسمت سوم
تصمیم گرفتیم بی خیال مسائل حاشیه ای شویم و به مسائل اصلی تر از جمله نوشتن شعار روی کاغذ و ابراز محبتمان بپردازیم. پس خودکاری از توی کیف مرضیه بیرون آْوردیم و به دلیل ضیق کاغذ؛پشت برگه ی گواهینامه ی رانندگی موقت حوریه، مشغول ابراز وجود شدیم و با خطی بسیـــــــــــــار خوش (خط خودِ خودم!) نوشتیم: "جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت" و حتی خودمان هم از این شعر زیبا کفمان برید!!! کاغذ باریک دیگری هم از توی کیف پول من در آمد و رویش نوشته شد: "جانم فدای رهبر" و چون کاغذهایمان تمام شد، دست ها به دادمان رسید. دست راست حوریه: "به اماممان فراوان" و در دست چپش: "برسان سلام مارا" ، دست چپ من: "رواق منظر چشم من آشیانه ی توست" ...
خودکارها دست به دست می چرخید و دل ها در تب و تاب. هر کسی چیزی می نوشت. با این که هیچ کدام تا حالا همدیگر را ندیده بودیم، اما همین وجه اشتراک ِ قشنگ ِ عشق به ولایت باعث می شد با هم گرم و گل بگیریم و به خاطر هم گاهی از حقمان بگذریم.
از ساعت 8 صبح، مردم شروع کردند به شعار دادن. از همان شعارهای معروف همیشگی. شعارهای زنانه و مردانه و گاهی هم مختلط !! و انصافاً هم شعارها حال و هوایمان را خیلی عوض کرد.
ساعت حدود 9 صبح بود شاید، که مراسم شروع شد، با خواندن قرآن و مداحی حاج محسن طاهری و سخنرانی سید حسن خمینی. اما عجیب که اثری از خستگی چهار ساعته در چهره ی احدی هویدا نبود. آنچه بود، اشتیاق بود و شور و در این بین چشم ها همه خیره به جایگاه بود که رهبر از در، در بیاید و جمعیت از خود به در شود... مسئولان انتظامات اما، مدام به مردم گوشزد می کردند که وقتی حضرت آقا آمدند از جایتان بلند نشوید! ولی خودشان هم خوب می دانستند که این حرف شوخی ای بیش نیست و چنین درخواستی عملاً آب در هاون کوبیدن است.
صحنه ی هفتم:
مکان: در محضر دوست
زمان: در اینجا زمان از دستمان در رفته. زیرا نه گوشی داریم، نه ساعت مچی. احتمالاً باید حدود 10.5 صبح باشد.
و ناگاه با اعلام مجری و شعارهای مردم، فهمیدیم که رهبری وارد جایگاه شده. من و مرضیه و حوریه، آماده باش، یک دست به پاکت کفش ها، یک دست به کیف، و لابد با دست سوم و چهارممان هم دست همدیگر را گرفته بودیم و شده بودیم یک حلقه ی زنجیر که جمعیت از هم جدایمان نکند. اول جلویی ها سعی کردند مقاومت کنند و از جایشان بلند نشوند، اما زهی خیال باطل، جمعیت از عقب فشار می آورد و کم مانده بود روی سرمان هوار شود.دیگر کار از MP3شدن گذشته بود! داشتیم تبدیل به MP4 و FLV می شدیم!!! وقتی حلقه ی استقامت را بی فایده دیدیم، از جا بلند شدیم و حالا موج مکزیکی نرو، کی برو!!! دیگر عنان ها از کف بریده بود. جمعیت مثل سیلی شده بود که مسیرش به اختیار هیچ کس نبود و اگر نبود تدبیر حلقه ای ِ من و مرضیه و حوریه، بی شک، هر کداممان به سمتی پرتاب شده بودیم. مسیر نگاهها وسط جمعیت جالب بود. همه با این که حقیقتاً داشتند له می شدند، سعی می کردند قد بکشند و جمال آقا را ببینند.ولی متاسفانه انگار فاصله خیلی زیاد بود.
شعارهای مردم تمام شد، حضرت آقا شروع کرد به سخنرانی و خانم ها همچنان درگیر موج مکزیکی خودشان بودند و نمی توانستند بنشینند، زیرا اساساً کسی جایی برای نشستن نداشت. هرچه بود، همان جای دوپایی بود که رویش ایستاده بود. شاید حدود 5 دقیقه ای از شروع سخنرانی می گذشت و خانمها مثل علم یزید، ایستاده بودند و صدای جیغ و شیونشان به گمانم به گوش حضرت آقا هم می رسید.
به هر سختی که بود، سعی کردیم بنشینیم. اما در شیوه ی نشستنمان نا گزیر، از روش طبقه ای استفاده کردیم. به طوری که روی پای من دو نفر ِ جلویی نشسته بودند و خود من، پای پشت سری ام را زیر پایم له می کردم و همین طور این تسلسل تا بی نهایت ِ جمعیت ادامه داشت (شبیه روستاهای پلکانی). نکته ی جالب افرادی بودند که این وسط هیچ جایی برای نشستن نداشتند و اگر می خواستند روش پلکانی را اجرا کنند، ناخودآگاه باید روی سر پشت سری می نشستند!!! پس مثل سرو ابرقو از اول همینطور برافراشته مانده بودند!!!
یکی از همین افراد، همان پیرزنی بود که سرخوش و مست، چند ساعت پیش خودش را در جمعیت انداخته بود و روی پای حوریه نشسته بود. بنده خدا، نه تنها جا برای نشستن نداشت، که کفش هایش را هم میان جمعیت گم کرده بود!!! این را دیگر در فرهنگ ما می گویند: " غوز ِ بالا غوز ! "
نیم ساعت اول سخنرانی را که انصافاً متوجه فرمایشات حضرت آقا نشدیم! پس سعی کردیم بقیه ی سخنرانی را گوش کنیم.
نزدیک های اواخر سخنرانی، بچه ها گوشزد کردند که مسئولین اتوبوس گفته اند بیست دقیقه مانده به پایان سخنرانی، از جایتان بلند شوید. ولی مگر در این وانفسا، برخاستن و رفتن ممکن بود؟؟؟؟!!! به قول ببئی دیس ایز ایمپاسیبل!!! برخاستن همانا و فحش کش شدن نیز همانا! اما گویا چاره ای نبود. پس بار دیگر جمال آقا را سیر زیارت کردیم و با اعتماد به نفسی هرچند کاذب، از جا بلند شدیم و یک یاعلی محکم گفتیم و، زیر شمشیر ِ فحش ِ عاشقانش "رقص کنان" و "بشکن زنان" و "پا له کنان" تا دم در حسینیه رفتیم ... (انصافاً ما اهل نادیده گرفتن حق الناس و این صحبت ها نیستیم!!! چاره ای جز این نجستیم!)
از جمعیت که بیرون آمدیم و به دم در حسینیه رسیدیم، دیدیم انگار خیلی هم زود اقدام به بیرون آمدن نکرده ایم. زیرا که سخنرانی تمام شد و سیل جمعیت به سمت در سرریز شد.ترکیب جمعیتی باحالی پدید آمده بود. در این میان افرادی از کشورهای دیگر جهان، از آفریقا، پاکستان، و حتی کشورهای دوردست تر به چشم می خوردند.
ادامه ی داستان در قسمت بعدی
- ۹۳/۰۴/۰۳
- ۵۷۶ نمایش
انشاالله به دیدار امام زمان، نایل شویم