ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

MP3 شدن زیر پای عاشقانش (قسمت چهارم)

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۲ ق.ظ


ادامه ی قسمت سوم


تصمیم گرفتیم بی خیال مسائل حاشیه ای شویم و به مسائل اصلی تر از جمله نوشتن شعار روی کاغذ و ابراز محبتمان بپردازیم. پس خودکاری از توی کیف مرضیه بیرون آْوردیم و به دلیل ضیق کاغذ؛پشت برگه ی گواهینامه ی رانندگی موقت حوریه، مشغول ابراز وجود شدیم و با خطی بسیـــــــــــــار خوش (خط خودِ خودم!) نوشتیم: "جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت" و حتی خودمان هم از این شعر زیبا کفمان برید!!! کاغذ باریک دیگری هم از توی کیف پول من در آمد و رویش نوشته شد: "جانم فدای رهبر" و چون کاغذهایمان تمام شد، دست ها به دادمان رسید. دست راست حوریه: "به اماممان فراوان" و در دست چپش: "برسان سلام مارا" ، دست چپ من: "رواق منظر چشم من آشیانه ی توست" ...

خودکارها دست به دست می چرخید و دل ها در تب و تاب. هر کسی چیزی می نوشت. با این که هیچ کدام تا حالا همدیگر را ندیده بودیم، اما همین وجه اشتراک ِ قشنگ ِ عشق به ولایت باعث می شد با هم گرم و گل بگیریم و به خاطر هم گاهی از حقمان بگذریم. 

از ساعت 8 صبح، مردم شروع کردند به شعار دادن. از همان شعارهای معروف همیشگی. شعارهای زنانه و مردانه و گاهی هم مختلط !! و انصافاً هم شعارها حال و هوایمان را خیلی عوض کرد. 

ساعت حدود 9 صبح بود شاید، که مراسم شروع شد، با خواندن قرآن و مداحی حاج محسن طاهری و سخنرانی سید حسن خمینی. اما عجیب که اثری از خستگی چهار ساعته در چهره ی احدی هویدا نبود. آنچه بود، اشتیاق بود و شور  و در این بین چشم ها همه خیره به جایگاه بود که رهبر از در، در بیاید و جمعیت از خود به در شود... مسئولان انتظامات اما، مدام به مردم گوشزد می کردند که وقتی حضرت آقا آمدند از جایتان بلند نشوید! ولی خودشان هم خوب می دانستند که این حرف شوخی ای بیش نیست و چنین درخواستی عملاً آب در هاون کوبیدن است. 

صحنه ی هفتم: 

مکان: در محضر دوست 

زمان: در اینجا زمان از دستمان در رفته. زیرا نه گوشی داریم، نه ساعت مچی. احتمالاً باید حدود 10.5 صبح باشد.

و ناگاه با اعلام مجری و شعارهای مردم، فهمیدیم که رهبری وارد جایگاه شده. من و مرضیه و حوریه، آماده باش، یک دست به پاکت کفش ها، یک دست به کیف، و لابد با دست سوم و چهارممان هم دست همدیگر را گرفته بودیم و شده بودیم یک حلقه ی زنجیر که جمعیت از هم جدایمان نکند. اول جلویی ها سعی کردند مقاومت کنند و از جایشان بلند نشوند، اما زهی خیال باطل، جمعیت از عقب فشار می آورد و کم مانده بود روی سرمان هوار شود.دیگر کار از MP3شدن گذشته بود! داشتیم تبدیل به MP4 و FLV می شدیم!!! وقتی حلقه ی استقامت را بی فایده دیدیم، از جا بلند شدیم و حالا موج مکزیکی نرو، کی برو!!! دیگر عنان ها از کف بریده بود. جمعیت مثل سیلی شده بود که مسیرش به اختیار هیچ کس نبود و اگر نبود تدبیر حلقه ای ِ من و مرضیه و حوریه، بی شک، هر کداممان به سمتی پرتاب شده بودیم. مسیر نگاهها وسط جمعیت جالب بود. همه با این که حقیقتاً داشتند له می شدند، سعی می کردند قد بکشند و جمال آقا را ببینند.ولی متاسفانه انگار فاصله خیلی زیاد بود.

 شعارهای مردم تمام شد، حضرت آقا شروع کرد به سخنرانی و خانم ها همچنان درگیر موج مکزیکی خودشان بودند و نمی توانستند بنشینند، زیرا اساساً کسی جایی برای نشستن نداشت. هرچه بود، همان جای دوپایی بود که رویش ایستاده بود. شاید حدود 5 دقیقه ای از شروع سخنرانی می گذشت و خانمها مثل علم یزید، ایستاده بودند و صدای جیغ و شیونشان به گمانم به گوش حضرت آقا هم می رسید.

 به هر سختی که بود، سعی کردیم بنشینیم. اما در شیوه ی نشستنمان نا گزیر،  از روش طبقه ای استفاده کردیم. به طوری که روی پای من دو نفر ِ جلویی نشسته بودند و خود من، پای پشت سری ام را زیر پایم له می کردم و همین طور این تسلسل تا بی نهایت ِ جمعیت ادامه داشت (شبیه روستاهای پلکانی). نکته ی جالب افرادی بودند که این وسط هیچ جایی برای نشستن نداشتند و اگر می خواستند روش پلکانی را اجرا کنند، ناخودآگاه باید روی سر پشت سری می نشستند!!! پس مثل سرو ابرقو از اول همینطور برافراشته مانده بودند!!!

یکی از همین افراد، همان پیرزنی بود که سرخوش و مست، چند ساعت پیش خودش را در جمعیت انداخته بود و روی پای حوریه نشسته بود. بنده خدا، نه تنها جا برای نشستن نداشت، که کفش هایش را هم میان جمعیت گم کرده بود!!! این را دیگر در فرهنگ ما می گویند: " غوز ِ بالا غوز ! " 

نیم ساعت اول سخنرانی را که انصافاً متوجه فرمایشات حضرت آقا نشدیم! پس سعی کردیم بقیه ی سخنرانی را گوش کنیم. 

نزدیک های اواخر سخنرانی، بچه ها گوشزد کردند که مسئولین اتوبوس گفته اند بیست دقیقه مانده به پایان سخنرانی، از جایتان بلند شوید. ولی مگر در این وانفسا، برخاستن و رفتن ممکن بود؟؟؟؟!!! به قول ببئی دیس ایز ایمپاسیبل!!! برخاستن همانا و فحش کش شدن نیز همانا! اما گویا چاره ای نبود. پس بار دیگر جمال آقا را سیر زیارت کردیم و با اعتماد به نفسی هرچند کاذب، از جا بلند شدیم و یک یاعلی محکم گفتیم و، زیر شمشیر ِ فحش ِ عاشقانش "رقص کنان" و "بشکن زنان" و "پا له کنان" تا دم در حسینیه رفتیم ... (انصافاً ما اهل نادیده گرفتن حق الناس و این صحبت ها نیستیم!!! چاره ای جز این نجستیم!) 

از جمعیت که بیرون آمدیم و به دم در حسینیه رسیدیم، دیدیم انگار خیلی هم زود اقدام به بیرون آمدن نکرده ایم. زیرا که سخنرانی تمام شد و سیل جمعیت به سمت در سرریز شد.ترکیب جمعیتی باحالی پدید آمده بود. در این میان افرادی از کشورهای دیگر جهان، از آفریقا، پاکستان، و حتی کشورهای دوردست تر به چشم می خوردند. 


ادامه ی داستان در قسمت بعدی


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۴/۰۳
  • ۵۵۶ نمایش
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

نظرات (۱۰)

زیارت قبول
انشاالله به دیدار امام زمان، نایل شویم
پاسخ:
سلام. ممنون ان شالله 
  • امیرابوالفضل علوی
  • دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم، آنجا پشت خاکریز بودیم اینجا در پناه میز، دیروز دنبال گمنامی بودیم امروز مواظبیم ناممان گم نشود، جبهه بوی ایمان میداد اینجا ایمانمان بو میدهد، آنجا روی درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین(ع) فرماندهی از آن توست الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم.
    "شهید شوشتری"
    پاسخ:
    سلام
    ممنون خیلی زیبا بود
    سلام :
    وبلاگتون در حال پیشرفت است و روز به روز بر ارزش هاش افزوده میشه
    منت می گذارید اگه به وبلاگ بنده(شوق وصال) بیایید .
    با مطلبی در مورد حسادت و یک سوال به روزیم ؛ ضمنا صوت دلنشین هم به روز شد
    منتظرما
    التماس دعا
    یا حیدر
    خداحافظ

    پاسخ:
    سلام.
    ممنون از لطفتون
    چشم خدمت می رسیم 
  • مدیون زهرا سلام الله علیها
  • سلام بر سید عزیز ...

    ارمیا شدن هم ...

    + دعوتید به آسمان...الیس الصبح بقریب...

    پاسخ:
    سلام فدات 
    ممنون از دعوتت. چشم خدمت می رسیم :)
  • مدیون زهرا سلام الله علیها
  • چند وقت است دلم می گیرد "

                                                      دلم از شوق حرم می گیرد
                    مثل یک قرن شب تاریک است
                                                                  دو سه روزی که دلم می گیرد
                         مثل این است که دارد کم کم 
                                                                         هستیم رنگ عدم می گیرد
                                دسته سینه زنی در دل من 
                                                                                     نوحه می خواند و دم می گیرد
                                          گریه ام، یعنی باران بهار 
                                                                                                   هم نمی گیرد و هم می گیرد
                                   بس که دلتنگی من بسیار است
                                                                                                            دلم از وسعت کم می گیرد
                                              لشکر عشق، حرم را به خدا 
                                                                                                                           به خود عشق قسم می گیرد...
    پاسخ:
    سلام عزیزدل
    ممنون از شعر فوق العاده زیبات
    ان شالله به زودی با قیام امام زمان عج ریشه ی وهابیت به طور کامل کنده بشه
  • منتظران ظهور
  • سلام بزرگوار

    انتخابــــ بــا تـــو استــــــ......!!!(مطلب شماره 11)
    منتظر شما و نظرات زیباتون

    التماس دعا
    یا علی مدد
    ................................
    گروه فرهنگی منتظران ظهور
    سلام بر سید فعال خودمان.
    کاش خلاصه ای از فرمایشات رهبر توی همون دقایقی که تونستی بشنوی رو هم می گفتی...
    پاسخ:
    سلام بر رفیق غایب ز نظر :) 
    اتفاقا فرمایشاتشون خیلی مهم بود تو اون جلسه. از جمله تقسیم بندی کشورهای جهان از نظر رابطه با استکبار. دیگه به خاطر ضیق وقت!!! نتونستم بنویسم. ان شالله برید تو سایت KHAMENEI.IR بخونید :)
  • خادم الحسین
  • سلام بزرگوار

    این جمعه هم گذشت...
    (مطلب شماره 12)
    منتظر شما و نظرات زیباتون

    التماس دعا
    یا علی مدد
    ................................
    گروه فرهنگی منتظران ظهور
    عالی به تصویر می کشی!
    منتظر ادامه ی ماجرا هستیم!
    پاسخ:
    :) فدایت گردم رفیق 
  • فامیل دور
  • ببین رفیق بد جور داری کفرم وبالا میاری من اعصاب پعصاب ندارم هی میگی قسمت بعدی یه کلوم آجی یا تا آخر هفته کلش رو میذاری یا اینکه ................
     یا اینکه............ یا اینکه خب منم مثل بقیه منتظر میمونم من دیگه حرفی ندارم
    پاسخ:
    ببین رفیق!!!!! اصن تیکه پاره اش کردم که کفر تو یکی رو بالا بیارم ببینم وقتی کفرت بالا میاد چه ریختی میشی (خنده ی عفیفانه) 
    قسمت پنجم دیگه آخرین قسمتش خواهد بود. منتظر آخرین قسمت از رمان بلند دونگ یی باشید.  (خنده ی قهقهانه)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
    علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
    و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

    و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

    ....
    هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
    من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
    خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

    بایگانی