ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

سال مظلوم

۰۳
ارديبهشت



و العصر...

قسم به زمانِ مظلوم...

قسم به نود و هشت و نود و نهِ بینوا که چوبِ ندانم کاریِ ما را خورد...

قسم به سال... که گناهش را ما کردیم و فحشش را به او دادند...


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

بازم عمه...

۰۲
ارديبهشت

آیا واقعا رواست که برادرزاده ی آدم طراح سایت باشه، اونوقت آدم بره دربدر دنبال طراح قالب بگرده؟؟!


چرا با عمه هاتون صادق نیستید؟

چرا همه چیز رو درمورد خودتون به عمه هاتون نمیگید؟؟


مگه نشنیدید که میگن رفیق بی کلک عمه؟!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

آبروی آفتابه

۰۱
ارديبهشت

من بدون اغراق میتونم بگم یکی از شیطونترین بچه های خوابگاهمون بودم. به معنای واقعی کلمه شهرآشوب!
البته قرار گرفتن کنارِ ملیحه، میتونست هرموجود سربراه و آرومی رو بشورونه، من که خودم شمه هایی از شوریدگی رو داشتم دیگه جای خود!
یادم میاد شبایی که تازه یاد گرفته بودیم چطور با تلفنهای کرم رنگی که توی سوییته و دکمه ی شماره گیری نداره، زنگ بزنیم به سوییت های دیگه ( و این یکی از اکتشافات من بود، چرا که قبل از من کسی از این قابلیت تلفنها خبر نداشت!) و چه شیطنتها که ما با این تلفن ها نکردیم! و چه بچه ها که سرکار نذاشتیم! یکی از مواردش این بود که زنگ می زدیم سوییتهای دیگه و میگفتیم برا امر خیر مزاحم شدیم و برای پسر فرضیمون خواستگاریهایی راه مینداختیم.

مدتی که گذشت، پیشرفته تر شدم.
یه مدت سربسر بچه های اتاق میذاشتم و شبا که خوابم نمیبرد، بیدارشون میکردم و وقتی بین خواب و بیداری گیر میفتادن، ازشون میپرسیدم: ببین! یه سوالی برام پیش اومده! بنظرت چرا لوله ی آفتابه از دسته ش درازتره؟!
و بنده خداهای هپروت زده ی از همه جا بی خبر، درحالی که اصلا نمیدونستن کجای این عالم هستن، با چشمای نیمه باز، هرکدوم یه جواب پرت و پلایی میدادن و فردا، این من بودم که همون جواب رو براشون دست میگرفتم و باز یه ساعت سربسرشون میذاشتم.
البته یه بارم اونا خواستن تلافی کنن و منو از خوابِ سنگینم بیدار کردن و ازم پرسیدن: بنظرت چرا لوله آفتابه از دسته ش درازتره؟
و من غرق در افکارِ خواب زده ی خودم جواب داده بودم: برای اینکه آبروش حفظ بشه! :)))
البته هنوز نمیدونم چرا اون جواب رو دادم و مطمئنم که از ناخودآگاهم برخواسته، ولی هرچی فکرشو میکنم خیلی جواب بکر و به جایی بوده! 



نتیجه ی اخلاقی۱: هیچ وقت با آدمهای انتقامجو در نیفتید!

نتیجه اخلاقی ۲: همیشه و در همه حال، به فکر حفظ آبروی بقیه باشید! حتی آبروی آفتابه ها!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ


ده تا کاری که دوست دارم قبل از مرگم انجام بدم ایناست: 


۱. دوست دارم عروس گلم رو ببینم، یعنی علی و احتمالا فرزندهای بعدیم، سروسامون بگیرن و غم بی مادری نداشته باشن.


۲. دوست دارم یه بارم که شده، موهامو از ته بتراشم و یه تابستونِ رویاییِ رونالدویی رو تجربه کنم! (منظورم رونالدوی برزیلیه)


۳. آرزو دارم از سوپری سر کوچه، یه سطل ماست چکیده بخرم، برم تهران، دم در دفتر ریاست جمهوری، بگم با رییس جمهور کار دارم، بعد روحانی بیاد دم در، از نزدیک ببینمش و سطل ماست رو خالی کنم رو کله ش و مخصوصا اون ریشای نقره ایِ آنکاد شده ش! (البته دوربینها هم پخش زنده بذارن برا شبکه یک)


۴. دوست دارم برم پشت بومِ حرمِ امام رضا و گنبد رو بغل کنم! (البته یه بار چندسال پیش، یه تلاش نافرجام داشتیم با ملیحه، در حالی که در یکی از پشت بومای حرم رو باز دیدیم، لرزون لرزون رفتیم از پله ها بالا، و با داد و بیداد یکی از خادما پا به فرار گذاشتیم و پله ها رو چهارتا یکی کردیم و برگشتیم! (هنوزم فکری ام که چطور ما رو دید! ما که اونو ندیدیم) 


۵. حضرت آقا (حضرت آقای واقعی) رو از فاصله ی یک متری ببینم و انگشترش رو بگیرم، باهاش حرف بزنم و بهم بگه ما به داشتن جوانانی مثل شما افتخار میکنیم (البته نمیدونم مثلا چرا باید به من افتخار کنه؟؟!)


۶.یه گاو بخریم و پنج شش تا مرغ و خروس، هرروز مثل کوکب خانم که زن باسلیقه ای بود، پاشم شیر تازه بدوشم و تخم مرغای بومی مون رو برای علی نیمرو کنم!


۷. برا یه بارم که شده آووکادو بخورم، (لامصب تلفظ اسمشم فقط از پولدارا برمیاد!)


۸. بتونم یه بار در عمرم پیتزا رو آدمواری بپزم و نگم خب اینم یه تجربه شد برا دفعه بعد! (این دفعه بعد کی از راه میرسه؟!)


۹. دوست دارم برم حج، هم برای زیارت خونه ی خدا، هم برای اینکه رو کله ی کچل شرطه های وهابی عربستانی طبل بزنم! (آی حال میده...)


۱۰. بعنوان آخرین آرزو هم دوست دارم یه کتاب بنویسم (ترجیحا رمان) و تبدیل بشه به پرفروش ترین رمان سال!


وی درحالی که نفس های آخرش را می کشید، با حسرتی عمیق گفت: «تف تو گورت دنیا! اینام شد آرزو؟؟» و سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد!


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

پدر

۲۹
فروردين


تولدت مبارک

شیرین بیان! 

حلوای تر!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

فراموشی

۲۸
فروردين


نشستیم با حضرت آقا حرف زدیم...
از معیارهایی که قبل از ازدواج برای همسر آینده‌مون داشتیم گفتیم. و پیش خودمون قضاوت کردیم که الان به چند درصد از اون معیارها رسیدیم...
حضرت آقا که فکر کنم روش نشد که بگه خامی کرده و به خیلی از معیاراش در ازدواج با من نرسیده، من ولی فکر میکنم به یه درصد بالاییش رسیدم و اونایی که بهش نرسیدم، چندان تاثیر هنگفتی توی زندگیم نداشته.
راستش بعد از پنج سال و نیم زندگی، یه کم یادآوریش سخت بود، البته باید شرایط اون موقع رو هم در نظر گرفت.
مثلا من خیلی برام مهم بود که همسرم نمازخون باشه و خب شکرخدا الان هست، و این خوبی اینقدر بدیهی و واضحه، که دیگه به چشمم نمیاد! یا اینکه از نظر اخلاقی خیلی برام مهم بود که مردِ متوقع و دم به دقیقه قهرکنی نصیبم نشه و الحمدلله که ازین نظر همسرم عالیه...

شاید یکی از اوجب واجبات برای اونایی که مدتی از ازدواجشون میگذره (مخصوصا بعد ازینکه بچه دار شدن) و طبیعتا احساساتِ تندِ اولیه شون فروکش میکنه و عیبهای هردوطرف برای هم درشت تر جلوه میکنه، همینه که بشینن و باهم حرف بزنن و یادشون بیاد چیا از همسرشون میخواستن و اون چقدر با معیارای ذهنیشون مطابق شده. اینجوری چشمشون روی خوبیای نهفته ی همسرشون باز میشه و دلگرمی شون به زندگی با هم بیشتر میشه.

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

شهرآشوب

۲۶
فروردين


از این قسمت از کتابِ رهش خوشم اومد. همینجوری...


شاید برای اینکه لیا، مادرِ ایلیا رو شهرآشوب خطاب کرده! 

و جالب، اینکه ایلیا، عبریِ کلمه ی "علی" ـه...


لیای شهرآشوب، مادرِ ایلیاست

و منِ ام شهرآشوب، مادرِ علی... 


یه جورایی با لیا همزادپنداری میکنم، با این تفاوت که اون خیلی آرمانگرا تره!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

تقوای زورکی

۲۴
فروردين

باید عذرخواهی کنم ازتون، اگه گاهی نظرات روی هم تلمبار میشه و من دیر جوابتونو میدم

آخه مدتیه که خدا یه فرشته ی موکل برام قرار داده 

‌این فرشته ی کوچولو، صبح تا شب نشسته روی کول من! جایی درست بین رقیب و عتید!

 وظیفه ش هم اینه که چهارچشمی منو بپّاد ببینه کی دست به گوشی میزنم، سریع بیاد پایین و گردنشو کج کنه و بگه «علی، آبلا» (علی آبلا، در لغت به معنای اینه که فیلم قابلمه بازیِ علی رو توی گوشیت بیار من ببینم! پسرما به خودش میگه علی!) و انقدر این دوتا کلمه رو تکرار کنه که یا منو وادار کنه پرچم سفیدمو بیارم بالا و گوشی رو بدم دستش، (که دراینصورت دوساعت تموم زل میزنه به فیلمای خودش تو گوشی و آخرسر، هم خودش کلافه میشه، هم منو آتیشی میکنه)، یا اینکه مجبور بشم برای پرت شدن حواس، با چنگال تیزم دنبالش کنم و وانمود کنم گرگی به گله ی ببعیا حمله کرده :|

‌گاهی وقتا هم این فرشته ی موکل از روی کولم میاد پایین و در نقش طوطیِ مقلد ظاهر میشه، میشینه روبروم و مثلِ ارشمیدسِ دانا، با دقت زل میزنه به تک تک حرکاتم، تا بتونه مو به مو ازم تقلید کنه... دقیقا مو به مو...

‌احساس میکنم وجود این دانشمندِ کوچک توی خونه، کم کم داره باعث میشه سعی کنم عادات بد خودمو اصلاح کنم، کمتر گوشی دست بگیرم و بیشتر حواسم به رفتارم باشه، چرا که در آینده، این خودمم که باید گیسامو بکَنم تا عادات بدی که یادش دادم رو از سرش بندازم :|

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

توضیحیه

۲۳
فروردين


درمورد پست قبل باید چندتا نکته رو بگم:

اول اینکه به هیچ وجه منظورم این نبود که کرونا و خونه نشینی نعمته و اتفاق خوبیه و ازین صحبتا، بلکه فقط به یکی از ابعاد برگشتن انسان به نفس خودش، اشاره شده بود.


دوم اینکه منظور این نبود که خونه نشینی و کرونا، باعث شده سطح آب دریاچه بیاد بالا، (قطعا سواد هممون انقدر میرسه که بی ربط بودن این دوتا رو بفهمیم) بلکه فقط ترسیم یه مدینه ی فاضله بود که در اون بشر برگرده به ذات خودش، بیشتر بفکر حل مشکلات خودش باشه و کمتر طبیعت رو اذیت کنه، کمتر دستکاری و برداشت غیرمجاز از آب دریاچه ی به اون مهمی داشته باشه... و فکر میکنم اینجور برداشت های حسی از یه پدیده، همیشه مرسوم بوده!


سوم اینکه اصلا قصدم تخریب مسئولین نبود (نمیدونم این نگاه از کجای متن برداشت شد!) بلکه فقط انتقاد بود، به مسئول و شهروند، و اگه امثال ما به اصطلاح بچه انقلابیای عدالتخواه، حتی یه انتقاد ساده رو تخریب بدونیم و مطرحش نکنیم، چطور میخوایم آرمان هامون رو توی جامعه پیاده کنیم؟! همش سکوت به این بهانه که نکنه یه وقت تخریب بشه؟ و اتفاقا این نقدِ طبیعت آزاری نه تنها به مسئولین کشور خودمون وارده، که بیشتر به بشرِ افسارگسیخته ی غربی باید تشر زد، چرا که آمار سالانه ی تخریب جنگلها و ریختن پسماند توی رودخانه ها و شکار بی رویه و چه و چه... داره اکوسیستم هممون رو داغون میکنه. و اگه ما از همین تریبونِ کوچکمون هم برای نقد کردن استفاده نکنیم، پس چه آرمانخواهی و انقلابیگریی؟


پنجم اینکه اگه همه ی این سوء برداشت ها از یه متن دوخطی شد، قطعا ایراد از نوع نوشتن من بوده
به قول بالاییا، و من الله التوفیق!


ششم اینکه دقت کردین متنم چهارم نداشت؟؟!
پس بیشتر دقت کن فرزندم!


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ


دقت کردین به اخبار؟

سطح آب دریاچه ی ارومیه تو ده سالِ گذشته به بالاترین حد خودش رسیده! یعنی تقریبا بحرانش داره حل میشه!


اصلا این بشرِ دوپا، اگه دوسه ماه بشینه تو خونه ش و سرش به کار خودش باشه، همه مشکلاتِ طبیعت خودبخود حل میشه!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی