ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

یه بار رفتم کلاس نویسندگی

استاد از همه میپرسید که چه فعالیتهای درراستای نوشتن دارن،

من گفتم یه وبلاگ دارم که توش مینویسم.

استادباتعجب پرسید: مگه وبلاگها هنوز زنده اند؟؟؟


یعنی هممونو با فک و فامیل رییس بیان شست، انداخت گلو بند!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

هنوز تو عمرم اینجوری قرآن سر نگرفته بودم!

که وسط بک «یا الله» گفتن ها، نقش شورای حل اختلاف بین علی و دخترخاله اش زینب رو ایفا کنم که کی بطری آب صورتی دستش باشه، کی بطری سبز!

و وسط «بمحمد بن علی» گفتن هام، ماشین قدرتی رو از کیفم دربیارم، و بدم به علی، تا بلکه قائله رو بخوابونم ! بعد که ببینم اوضاع بدتر شد، کرم کوکی رو بدم به علی و ماشین قدرتی رو بدم به زینب!

و وسط «بعلی بن محمد» گفتن ها، علی بزنه زیر گریه، و من سریع و نجویده خدا رو به حق بقیه معصومین قسم بدم و قبل از مداح تمومش کنم!

بماند که قبلش چطوری تو راه و نیمه راه - درحالی که داشتم پشت سر زبل خان راه میرفتم تا نکنه دسته گل جدیدی به آب بده - جوشن کبیر خوندم!

بعد به خودم دلداری میدم که اگه خدا اوس کریمه، بلده این شکسته بسته ها رو هم قبول کنه!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

فقط علی علیه السلام میتونه چنان تاثیری توی تاریخ بذاره که بعد از هزار و چهارصد سال، هنوز مومنای عالم از عشقش جون بِدن و کافرا از بغضش جون بکَنن!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

خداوندا بحق هشت و چارت

ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

خفقون

۰۴
خرداد

پیرو گلودرد بامنبع نامشخصی که یه هفتس امونم رو بریده، امروز به خفقون رسیدم و صدام به کلی قطع شده...

حالا فک کنید من که روزانه اینهمه  باعلی حرف میزنم، چطور منظورامو بهش میرسونم!فقط یه آواهای اهنجاری از ته گلوم میاد بیرون.

خدایا شکرت بخاطر تارهای صوتیمون

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

شهید اردهال

۰۳
خرداد

یهو دلمون هوای اردهال کرد، زدیم از خونه بیرون

اردهال زیارتی داره و قتلگاهی در چهارکیلومتری زیارت، دقیقا وسط کوه...

جایی که حضرت سلطانعلی بن محمدباقر علیه السلام، از شر حاکم وقت، به اونجا پناه میبره و پشت تخته سنگی پناه میگیره که نیروهای حاکم سرمیرسن و با لب تشنه سر از بدن حضرت و یارانش جدا میکنن... وبعد مردم میان بدن آقا رو میپیچن تو قالی و میبرن اردهال دفن میکنن.

هیچوقت نمیرفتیم قتلگاه، این بار قصد کردیم بریم

جایی بود وسط کوه، یه جاده مستقیم کشیده بودن تا اونجا و بعد کلی پله تا اون بالا...

روی تخت سنگی که سر مبارک حضرت رو جدا کردن، یه ضریح ساختن

یعنی دل آدم ازین همه غربت اهل بیت کباب میشه... بخاطر رستگاری ما آواره میشن،کشته میشن، یکی کفنش میشه بوریا، و یکی قالیچه!



شاید موقعی که مردم عاشق اهل بیت بودن و حکام دشمنشون، کسی فکرشم نمیکرد که روزی قدرت مردم به حاکما بچربه و اینجا بشه بارگاه! الحمدلله در زمونه ای زندگی میکنیم که حب اهل بیت جرم نیست.

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

یعنی فی الجمله نمانده راهی که ما برا کشتن پشه هامون امتحان نکرده باشیم!

از پیف پاف های مختلف، حشره کش برقی،چسب پشه و حتی چسب مووش! ولی پشه ها پایگاهشونو محکم حفظ کردن و قصد تسلیم شدن ندارن!

منتظرم دو  سه روز دیگه اینا یه سم آدمیزادکش بریزن تو خونه و ما رو تارومار کنن، بعد خودشون سالیان سال به خوبی و خوشی زندگی کنن!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

شاید باورتون نشه، ولی من مطمئنم که آه جانسوز من بوده که دامان فردوسی پور رو گرفته!

همون دوشنبه شبایی که از خستگی چشمام میسوخت، پتو رو میکشیدم روی سرم ولی از صدای فردوسی پور که تو خونه میپیچید خوابم نمیبرد و در حالی که دندان به دندان کین میخاییدم، باغضب  میگفتم ساکت شی الهی عادل!

وی سرانجام برای همیشه ساکت شد!

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

کشتار

۳۱
ارديبهشت

میگه کشتیم که کشتیم! دیه ش رو میدیم!

به همین راحتی...

انگار سوسک زیر پا له کرده!


عمیقا اعتقاد دارم که پول و رفاه زیاد، فساد عجیبی همراه خودش میاره و همیشه از خدا میخام انقدری بهم پول بده که ظرفیتشو دارم، نه بیشتر، نه کمتر...

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

دارم به این فکر میکنم که امسال از امام حسن مجتبی علیه السلام چی بخوام؟! 


امشب شب ولادت کریمه ها... کریمانه میبخشه... بی تفاوت از بغلش نگذریم...

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی