ای‌شما!‌ ای‌تمام‌ عاشقان‌ هرکجا

نام یک نفر غریبه را، در شمار نامهایتان اضافه می کنید...؟

اونور آب!

۱۹
مرداد

چیزی که من بعد از دیدن قسمتهای زیادی از «زندگی پس از زندگی» بهش رسیدم، اینه که خدا بعد از مرگ آدم، هیچ عذر و بهونه ای رو ازمون قبول نمی کنه...

شرایطم سخت بود، فلانی مقصر بود، تحت فشار بودم... مجبور شدم... دست خودم نبود و ...( ولا یعتذرون)

ما دقیقا عین عملمون رو بعد از مرگ دریافت میکنیم، اونم بطور کامل... (یوم توفّی کل نفس ما عملت) 

و چیزی که برام جالبه اینه که همه تجربه گران مرگ، خودشون زشتی یا خوبی عملشون رو اونجا با تمام وجود قبول دارن، و هیچکس نمیتونه در پیشگاه نفس خودش ادعا کنه که مقصر این عمل من نبودم!



پ.ن: بنظرم عباس موزون یکی از بزرگترین خدمات رو داره به کشورمون انجام میده. ایمان به غیب و جهان بعد از مرگ، هرچند برای خیلی از ماها بطور تئوری جاافتاده، ولی همین اخبار جسته گریخته از آدمای مختلف و پیدا کردن شباهتهای این سفر، تاثیری ورای چیزهایی که تو کتب دینی خوندیم روی ما داره.

پ.ن۲: ایمان به جهان بعد از مرگ... چیزی که به لطف دنیاپرستی ها و لاکچری بازیهای این روزامون، کلا فراموشش کردیم

پ.ن۳: روضه های ارباب هم شروع شده... اگه اینور اونور، اشکی ریختید و دلتون شکست، ماروهم یاد کنید🙏
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

شب نامه

۱۶
تیر

عزیزمن!

آدمها همشون عیب دارن

فقط آدم به آدم عیبهاشون عوض میشه...

سعی کن با عیبهای آدما بسازی تا عیبهای خودت قابل تحمل بشه...



پ.ن: هرچند که تو گل بی خار منی :)

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

بی عرضگی

۱۵
تیر

پیام داده که روزت مبارک...

پیش خودم گفتم باز لابد روز موهای خشک و معمولیه!

بش میگم ممنون. چه روزیه؟ روز جیگراس؟

میگه نه، روز اهل قلمه!!


یه نگاه به خودم کردم و روزگارم... یه نگاه به ملاقه لواشکی توی دستم... و روسری های توی کمد رختخوابی! به کتابهای نخونده مونده روی اپن... و آرزوهایی که به قول شکوفه، بادبرد! 

و به این اندیشیدم که چرا عرضه م نرسید اونی بشم که میخوام؟؟

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

بالبالو

۱۳
تیر

وقتی وجود حتی یه دونه بالبالوی گندیده، در بین دها کیلو بالبالو، باعث فساد و کپک زدگی دسته جمعی میشه، چطور میشه اعتقاد داشت که اعمال ما فقط به خودمون مربوط باشه؟!



پ.ن۱:  (بالبالو: آلبالو به زبان علی) 

پ.ن۲: الان مشخصه که این چند روز درگیر بالبالو هسته کردن و لواشک پختن و اینطور کدبانوگری ها بودم؟ و یا مثلا معلومه که نصف بالبالو ها رو به دلیل کپک زدگی ریختم دور؟! یا بیشتر توضیح بدم؟!

پ.ن۳: طی یه حرکت انتحاری، پریدم تو حمام و با ماشین ریش تراشی حضرت آقا، موهای علی رو از ته زدم! درسته که بعنوان یه مادر سادیسم کودک آزار باهام رفتار شد، ولی عوضش بچم کلش حال اومد😊


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

قرآن کریم، در حرکتهای اجتماعی مسلمونا، یه معیار خوب بهمون میده، که خیلی خوب بتونیم بفهمیم حق و باطل چیه.

میفرماید که هر حرکتی که از شما سر بزنه (دقت کنید که هر حرکتی) که دشمنان رو خشمگین کنه و به اصطلاح غیظشون رو دربیاره، اون کار عمل صالحه.

پس الان اگه مریم رجوی ها، مسیح علی نژادها، بن سلمان ها و همه جنایتکاران عالم دارن یقه جر میدن که رای ندید رای ندید، و وقتی مشارکت پایین رو دیدن جیغ و دست و هورا کشیدن برامون، پس در اینجا رای دادن، مصداق عمل صالحه و رای ندادن، ترک عمل صالح...


اصل مطلب من در پست قبلی اینه که مسئولیت خودمون رو در جایگاه خودمون بپذیریم.

نه بیشتر و نه کمتر

نتیجه نپذیرفتن مسئولیت، این میشه که دم انتخابات میگیم من اصلا رای نمیدم. درواقع داریم به جای حل مشکل، صورت مسئله رو پاک میکنیم.



  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

یعنی واقعا به این نتیجه رسیدیم که با رای ندادن ما اوضاع بهتر میشه؟

یا اینکه قبول مسئولیت انتخاب اشتباهمون در انتخابات چهارسال پیش و هشت سال پیش انقدر سخته که نمیتونین بپذیریمش و سعی داریم صورت مسئله رو پاک کنیم؟


بقول نقی ما تو انتخابات قبلی باختیم! بدم باختیم! ما آبروی کشورمونو بردیم!

و الان همگی داریم چوب انتخاب اجتماعی نادرستمون رو میخوریم...


ولی سوال اینه که:

آیا وقتش نرسیده که به خودمون بیایم؟

آیا الان موقع جبران اشتباه گذشته ست؟ یا انجام اشتباه بزرگتری به نام رای ندادن؟


پ.ن: همه نظرات بدون نیاز به تایید، نشان داده میشوند.
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ
پسرک من
دوباره تولدم گذشت، و من نتونستم سر موعد برای تو نامه بنویسم. ولی الان هم دیر نیست. می نویسم تا برات یادگاری بمونه...

علی قشنگ من!
امروز روز تولد 31 سالگی منه. 
و من خودم رو هنوز اون دختربچه 15 ساله میبینم که آروم می نشست تا ننه موهاش رو ببافه... 
همون دختری که غزلای حافظ مونس دلتنگیاشه و بزرگترین تفریحش چرخیدن تو قفسه های کتابخونه مدرسه... 
اما نه... من بزرگ شدم... 
من با حرف آدما که میگن سن یه عدد بیشتر نیست مخالفم.
سن فقط یه عدد نیست.
بلکه یه کوله بار تجربه ست. کلی دانایی و یادگیری پشتشه
و هیچوقت من همون دختربچه خام 15 ساله نیستم با اون صفای باطن! هرچی زمان گذشته، انگار روی آینه دلم یه غبارهایی نشسته که نمیذاره خود واقعیم رو داخلش ببینم.

پسر گلم!
توی نوجوونیم از حضرت امام رحمت الله سخنی شنیده بودم به این مضمون که گناه، مثل ریشه های درخت میمونه. هرچی شما بیشتر گناه کنید، این ریشه ها قطورتر و سخت تر میشه. و هرچی سن میگذره، ریشه های این درخت بیشتر توی زمین فرو میره. پس میرسه به جایی که دیگه نمیتونی این ریشه ها رو از خاک دربیاری...
ولی وقتی جوان هستی، این ریشه ها سسته، خیلی راحت تر میتونی از خاک جداشون کنی.
پس تا جوونی و صفای دل داری، نذار گناه توی وجودت ریشه کنه. 
تا زوده به خودت برس و خودسازیت رو شروع کن، نکنه یه روزی به خودت بگی دیگه برای این حرفا دیره!

گل قشنگ من!
من از خدا بسیار ممنونم که تو رو به زندگی ما بخشید. 
وجود تو نقطه عطفی شد توی زندگی دونفره ما
اعتقاد من اینه که یکی از بزرگترین سرمایه های زندگی آدما، فرزندانشون هستن. 
سرمایه هایی که از زمین و خونه و ماشین و حساب بانکی خیلی برتر و بزرگترن.
و انگار خداوند با هر فرزندی که به زندگی آدم اضافه میشه، نور و رحمت خودش رو به اون زندگی بیشتر میتابونه.
اگه الان تو بین ما می چرخی، قل می خوری، ما رو میبوسی، و اگه ما کنار هم بشینیم حتما باید بیای و بین ما جایی برای خودت باز کنی (حتی اگه یک سانت جا باشه!) اگه ما رو با حرفهای بانمک و شیطنتای خاص خودت میخندونی، اگه وجودت به ما انگیزه و هدف میده برای حرکت بیشتر، پس ما سرمایه داران بزرگی هستیم. 

عزیزدلم!
یکی از ویژگی های خوبی که در تو دوست دارم، عزت نفسته.  امیدوارم که همیشه این عزت نفس رو حفظ کنی و هیچوقت خودت رو با بی عزتی برای چیزی یا کسی خار و حقیر نکنی...

این روزها دارم سعی میکنم تلاش کردن و پرتلاش بودن رو یادت بدم. 
یادت بدم که برای چیزی که میخوای بجنگی، حتی اگه به دست آوردنش کمی سخت باشه
چون آدمی که تلاش نمیکنه و آدمی که امید نداره، هردوشون مثل مرده ی متحرکی میمونن که هیچوقت به هیچ جا نمیرسن!

در آخر تولدم رو از طرف تو به خودم تبریک میگم و سعی میکنم در 32 سالگی، مامان بهتری برات باشم. با کلی انگیزه و انرژی، با کلی امید به آینده...

از طرف مامانی که خیلی دوستت داره
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

ملا نصرالدین کیست؟

کسی که برای کاهش هزینه ارسال کارهای پستیش، با ماشین شخصی بسته ها رو میبره پست، و سپس تو خیابون بغلی موقع پارک، لاستیک رو میزنه به تیزی جدول و لاستیک را میترکانه و یک میلیان و چهارصد هزار تومان پول روی دست ماشین میذاره! 

علاوه براینکه هر دفعه هم مجبوره ده تومن آب هویج به عنوان باج سبیل برای پسرک بخره!


پ.ن۱: الان من میتونم از شهرداری بخاطر نبودن یک تکه از جدول کنار خیابون و نقش مستقیمش در ترکاندن لاستیک شکایت کنم؟؟

پ.ن۲: بنظرتون ده تومن مبلغ آب هویج رو هم بکشم رو فاکتور هرینه ارسال مشتریا؟؟ یا آدم باشم و برم اونور میدون( بدور از آبمیوه فروشی) پارک کنم؟؟
  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

به این فکر میکردم که چرا دیگه نوشتن اینجا بقدر قبلترها برام جذاب نیست؟

خیلی وقته بهش فکر میکنم!

به این نتیجه رسیدم که قضاوتهای ناحق بعضی از مخاطبان، اثرات عمیق و غیرقابل بازگشتی روی روحم گذاشته...

راستش یکی از سختترین کارهای دنیا برای من، توضیح دادنه... 

حتی توضیح ساده ترین کارها

و این مختص فضای مجازی نیست

حتی برام سخته که مثلا به حضرت آقا توضیح بدم که چرا الان میخوام برم خونه خواهرم! یا چرا نیاز به فلان شیء دارم! یا هرچی ... هرچی که نیاز به توضیح درمورد درونیاتم باشه منو آزار میده

و یه مدت یه عده توی این وبلاگ، شروع کردن به نقد کردن من و نوشته هام، به ایراد گرفتن، به توضیح خواستن!

اینجا فضای اختصاصی افکار من بود، و خوشحال بودم کسانی که منو میخونن بی قضاوت میخونن، و نیازی ندارم براشون منظورات واضحم رو بیان کنم.

ولی وقتی این فضا بهم ریخت، امنیت افکار من هم کمتر و کمتر شد.

میدونم که قضاوت نکردن سخته، قضاوت کنید عیبی نداره. ولی خواهشا به زبونش نیارید. بذارید تنها گوشه امن و حصن دوستداشتنی یه نفر براش باقی بمونه.

نظرات وبلاگها باز نیست که ما بتونیم داخلش فحش بدیم، اهانت کنیم، گره های ذهنی و عقده های درونی خودمون رو خالی کنیم و یا هرچیز دیگه ای! 

نظرات فقط برای بیان ایده ها و یا در بدترین حالت، انتقادات سازنده ست.

پس اگه از من خوشتون نمیاد، یا فکر میکنید آدم متظاهر و به درد نخور و جانماز آب کشی هستم، لطفا اینجا رو ترک‌ کنید. 

اجازه بدید آدما بنویسن، حتی اگه به مذاق شما خوش نیاد...


  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

همیشه یه راهی وجود داره

غیر از همه راههایی که تا حالا رفتی و بن بست بوده!


اگه هنوز پیداش نکردی، یعنی هنوز به اندازه کافی نگشتی...

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

در این برهه ی تاریخ، مادر دو فروند کوچولوی بازیگوش هستم!
علی کوچولویی که از دیوار سفیدکاری بالا میرود
و فاطمه حسنایی که در حال آموزش بالارفتن از دیوار است!

و مادری که خداوند از دست این دو ترکیبِ عالی صبرش دهد!!

....
هرچه که اینجا می نویسم، صرفا برداشتهای شخصی ذهن یک انسان است. پس دلیلی ندارد که حتما و قطعاً اشتباه نباشد. چرا که انسان ممکن الخطاست...
من اینجا بلند بلند با خودم حرف می زنم.
خطابهای پندآموز مرا فقط خطاب به خودم بدانید.

بایگانی